گنجور

 
فیاض لاهیجی

جز داغ سینه گل نکند در بهار ما

از جوی شعله آب خورد لاله‌زار ما

هر رنگ لاله‌ای که شکست آفتاب شد

پژمردگی نچید گلی از بهار ما

در چار فصل، گلبن ما را شکفتگی است

گل بسته است عقد اخوّت به خار ما

ما صاف طینتان به جهان صلح کرده‌ایم

آیینه تیرگی نکشد از غبار ما

ما را به خاک تیره برابر نمود عشق

این بود در جهان سبب اعتبار ما

هر چند لاغریم ولیکن ز روز و شب

تازد دو اسبه دور فلک در شکار ما

فیّاض گرچه طرز سخن تازه بود لیک

این طرز تازه‌تر شده در روزگار ما