گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶

 

تا کی کنم ای دوست به درد تو تحمّل

دریاب دلم را و مکن بیش تعلّل

رحمی کن و بر حال من خسته ببخشای

تا چند کنی بر من سرگشته تطاول

چندم به سر خار جفا دل بخراشی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳

 

بیمست که از دست تو فریاد برآرم

یا روی ز جور تو به ملکی دگر آرم

تا کی ز جفاهای تو ای شوخ ستمگر

از دیده من غمزده خون جگر آرم

هر چند که از غمزه دلدوز زنی تیر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۲

 

در عشق تو جز رنگ رخ زرد ندارم

جز آه جگرسوز و دم سرد ندارم

درد غم هجران تو بر جان جهانست

بخشای که من طاقت این درد ندارم

بنواز به وصلم شبکی ای بت مه روی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

ای دوست نظر کن ز سر لطف به کارم

چون در دو جهان غیر تو امید ندارم

گر بی تو برندم به بهشت ای بت دلخواه

در هر دو جهان ناله و فریاد برآرم

در خاطرم اینست که در عشق تو جانا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

 

لب تشنه لعل توأم آبی مگر ارزم

مخمورم از آن لعل شرابی مگر ارزم

کردم ز تو ای دوست سؤالی ز سر عجز

اندیشه بفرمای جوابی مگر ارزم

در بادیه شوق تو، ای کعبه مقصود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۵

 

تا چند زنی تیغ جفا بر دل ریشم

زین بیش نماندست مرا طاقت نیشم

رحمی بکن و بر من دل خسته ببخشای

وز دل نمک جور از این بیش مریشم

دل را به غم عشق رخت دادم و عمریست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۵

 

بلبل صفت از عشق تو فریاد زنانم

ای دوست بجز مدح و ثنای تو ندانم

من دم نزنم بی تو و یاد تو از آن روی

در همت عالی همه نیکست زبانم

چون سوسن آزاد که او جمله زبانست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۰

 

فریاد که از دست تو فریاد زنانم

فریاد که بر دوست نه این بود گمانم

با آنکه تو یاد من دلخسته نیاری

خالی نشد از ذکر تو پیوسته زبانم

گر زآنکه نه آنی تو که بودی به حقیقت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

از دست غم عشق تو فریاد کنانم

بودم ز شب هجر تو نالان و چنانم

گر زآنکه نه آنی که بدی با من مسکین

باری من بیچاره به عشق تو همانم

دل بردی و دلداری ما نیک نکردی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

من راز غم عشق تو گفتن نتوانم

درّیست گرانمایه و سفتن نتوانم

داری خبر از حال من خسته که شبهاست

کز دست غم هجر تو خفتن نتوانم

من غنچه شوقم به تن باغ ارادت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۰

 

تا دیده و دل در سر زلفین تو بستیم

واندر طلب وصل تو جان بر کف دستیم

در زلف پریشان تو مجموع گرفتار

وز نرگس شهلات نه مخمور و نه مستیم

ما وصل تو خواهیم که آیی بر آغوش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۵

 

در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم

از سر بگذشتیم و به سامان نرسیدیم

جان کرده فداییم به راه غم عشقش

دل برد به دستان و به جانان نرسیدیم

در ظلمت هجران به لب آمد دل تنگم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۸

 

ما در دو جهان جز دلکی ریش نداریم

جز غصّه ز بیگانه و از خویش نداریم

با این همه گر هر دو جهان عرضه دهندم

ما دست دل از دامن درویش نداریم

گر دوست سوی ما نگرد عین عنایت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۵

 

یارب که تو بگشای در بسته به رویم

یارب نظری کن ز سر لطف به سویم

دلبسته و تن خسته ز دردیم همیشه

دانی تو همه حال دل من چه بگویم

محتاج به تکرار نباشد غم دل را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱

 

سرگشته در این عرصه ایام چو ماییم

فرزین صفت ای شاه به کوی تو گداییم

دردیست مرا در دل بیچاره و عمریست

تا از رخ جان پرورت ای دوست جداییم

هستی تو طبیب دل پردرد ضعیفم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۳

 

در بادیه هجر تو سرگشته چو گوییم

ما شرح جفاهای تو ای دوست چه گوییم

بر باد صبا گرچه بدادی تو وفایم

ساکن شده بر خاک درت بر سر کوییم

بر دل غم هجران توأم کوه گرانست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۶

 

بس روز به عشق تو بریدیم بیابان

بس شب به غم هجر تو بردیم به پایان

تو پادشه کون و مکانی به حقیقت

آخر نظری کن به دل تنگ گدایان

ای دل نشنیدی تو که در عهد غم او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۴

 

درد دل ما را ز کرم باز دوا کن

کامی ز لب لعل خودم زود روا کن

تا چند دهی وعده چو ابروی خودم کج

چون قامت خود راست شبی وعده وفا کن

من مهر تو ورزم تو خوری خون دل من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵

 

ای سرو سهی قد به سوی ما گذری کن

بر حال دل سوختگانت نظری کن

ای باد صبا ما ز غمت بی خبرانیم

از حال دل بی خبرانش خبری کن

ای آه غم آلوده که در سینه مایی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۵

 

گفتم که میارید ز بازار بنفشه

تا خود بچند از لب جوبار بنفشه

گفتم [که] ز جوبار و ز بازار نشاید

آرند مگر از خط دلدار بنفشه

چون دید به گرد رخ او خط دلاویز

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode