گنجور

 
جهان ملک خاتون

بلبل صفت از عشق تو فریاد زنانم

ای دوست بجز مدح و ثنای تو ندانم

من دم نزنم بی تو و یاد تو از آن روی

در همت عالی همه نیکست زبانم

چون سوسن آزاد که او جمله زبانست

بر یاد تو سرتاسر دل جمله زبانم

ساکن شده ام بر سر کویش به امیدی

باشد که سرآید ز جهان سرو روانم

فریادرس ای دوست که فریادرسم نیست

کز چرخ گذشتست ز جور تو فغانم

در وصف دهان و لب و دندان که تو داری

رای تو اگر راه دهد دُر بچکانم

زنهار عنایت ز من خسته مگردان

چون بر کرم تست امید دو جهانم