گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما در دو جهان جز دلکی ریش نداریم

جز غصّه ز بیگانه و از خویش نداریم

با این همه گر هر دو جهان عرضه دهندم

ما دست دل از دامن درویش نداریم

گر دوست سوی ما نگرد عین عنایت

حقّا که غم از طعن بداندیش نداریم

قربان کمان گوشه ابروی تو گشتیم

چون تیر جفاهای تو در کیش نداریم

مجروح شد از تیر جفایت دل مسکین

جز لطف تو ما مرهم این ریش نداریم

آخر چه شود گر بنهی مرهم لطفی

بر ریش که ما مرهم این نیش نداریم

گویند به ترکش کن و دل باز به دست آر

مشکل همه آنست که این کیش نداریم

باری ز جهان حاصل عمر از غم عشقش

جز دیده ی گریان و دل ریش نداریم