گنجور

 
جهان ملک خاتون

بس روز به عشق تو بریدیم بیابان

بس شب به غم هجر تو بردیم به پایان

تو پادشه کون و مکانی به حقیقت

آخر نظری کن به دل تنگ گدایان

ای دل نشنیدی تو که در عهد غم او

رحمت نبود در دل بی مهر و وفایان

ای دل به نثار قدم آن بت مهوش

ما را نبود هیچ بجز دیده گریان

جان در غم او سوخت و جهان در غم او شد

باشد که کند یک نظری بر دل بریان

در درد فراق رخت ای مایه روحم

خون می رود از دیده غم دیده چو باران

چون جان و جهان در سر کار غم او شد

بر خون من خسته چرا گشت شتابان

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

این گنبد گردان که برآورد بدین سان

…ـان

ای منظره و کاخ برآورده به خورشید

تا گنبد گردان بکشیده سر ایوان

فرخی سیستانی

تاچون ز در باغ درآید مه نیسان

از دیدن او تازه شود روی بساتین

ناصرخسرو

این گنبد پیروزهٔ بی‌روزن گردان

چون است چو بستان گه و گاهی چو بیابان؟

من خانه نه دیدم نه شنیدم به جز این نیز

یک نیمه بیابان و دگر نیمه گلستان

ناگاه گلستانش پدید آرد گلها

[...]

ازرقی هروی

المنه لله که خورشید خراسان

از برج شرف گشت دگر باره درخشان

المنه لله که آراست دگر بار

دیوان خراسان بسزاوار خراسان

المنه الله که از کشتی عصمت

[...]

قطران تبریزی

آن غیرت یزدان نگر و قدرت یزدان

از قدرت یزدان چه عجب غیرت چندان

هرگز نرسد کس بسر قدرت ایزد

هرگز نرسد کس بسر غیرت یزدان

گه کوه و بیابان کند از باغ و بساتین

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه