ای دوست نظر کن ز سر لطف به کارم
چون در دو جهان غیر تو امید ندارم
گر بی تو برندم به بهشت ای بت دلخواه
در هر دو جهان ناله و فریاد برآرم
در خاطرم اینست که در عشق تو جانا
تا سر بودم دست ز دامانت ندارم
گر خود سرم این مایه سوداست بر او خوش
بی رای تو ای دوست سر خویش ندارم
بگذاشته ای زلف به روی ای بت مه روی
در سلسله عمر چنین چند گذارم
تا چند به داغ شب هجرم بنشانی
بازآی که در عشق تو بی صبر و قرارم
هر چند که جان داد دلم دامن وصلت
با دست نیامد، بشد از دست نگارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به دوستش میگوید که تنها امیدش به اوست و حتی اگر به بهشت برود، بدون او ناراحت و دلتنگ خواهد بود. او بیان میکند که در عشقش نسبت به معشوق هیچگاه از دست او نمیکشد و حتی اگر خودخواهی کند، بدون مشورت او هیچچیز را نمیخواهد. شاعر از دوری معشوق رنج میبرد و خواستار بازگشت اوست زیرا در این جدایی بیقرار و ناراحت است. عشقش باعث شده که نتواند از دست معشوقش جدا شود.
هوش مصنوعی: ای دوست، با محبت به کارهایم نگاه کن، زیرا در این دنیا و آن دنیا جز تو به کسی امید ندارم.
هوش مصنوعی: اگر مرا به بهشت ببرند و تو در آنجا نباشی، ای زیبای دلخواه من، در هر دو عالم فریاد و ناله میزنم.
هوش مصنوعی: در یادم هست که در عشق تو، تا زمانی که زنده بودم به هیچ وجه از دامان تو جدا نشدم.
هوش مصنوعی: اگر من خودسرانه این کار را انجام میدهم و برایم سودمند است، باید خوشحال باشی؛ زیرا در این وضعیت، دیگر به فکر خودم نیستم.
هوش مصنوعی: تو زلف زیبایت را بر رویت گذاشتهای، ای معشوق زیبای من. در زندگیام اینگونه چندین بار بگذرانم؟
هوش مصنوعی: چند مدت دیگر باید در غم و ناراحتی دوری از تو بگذرانم؟ به من بازگرد که در عشق تو بیتاب و آرامم.
هوش مصنوعی: هرچند که قلبم برای وصال تو جان داد، اما نتوانستم به دامن تو دست یابم و نگاهم از دست رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از مجلستان هرگز بیرون نگذارم
وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم
بر فرق شما آب گل سوری بارم
با جام چو آبی به هم اندر بگسارم
گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش
تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم
خندید به من بر سر زلفینک مشگین
یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم
دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
تا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بیروی تو گلهای چمن خار شمارم
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
[...]
دریاب که من طاقت هجر تو ندارم
بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم
از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم
گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم
هر روز دم سرد، مگر باد خزانم
[...]
بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم
ور جنت فردوس بود، دوست ندارم
از دست رقیبان نروم، ور برود سر
من خاک در دوست به دشمن نگذارم
پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.