گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای دوست نظر کن ز سر لطف به کارم

چون در دو جهان غیر تو امید ندارم

گر بی تو برندم به بهشت ای بت دلخواه

در هر دو جهان ناله و فریاد برآرم

در خاطرم اینست که در عشق تو جانا

تا سر بودم دست ز دامانت ندارم

گر خود سرم این مایه سوداست بر او خوش

بی رای تو ای دوست سر خویش ندارم

بگذاشته ای زلف به روی ای بت مه روی

در سلسله عمر چنین چند گذارم

تا چند به داغ شب هجرم بنشانی

بازآی که در عشق تو بی صبر و قرارم

هر چند که جان داد دلم دامن وصلت

با دست نیامد، بشد از دست نگارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

از مجلستان هرگز بیرون نگذارم

وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم

بر فرق شما آب گل سوری بارم

با جام چو آبی به هم اندر بگسارم

غزالی

گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش

تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم

خندید به من بر سر زلفینک مشگین

یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم

عراقی

بر من نظری کن، که منت عاشق زارم

دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم

تا خار غم عشق تو در پای دلم شد

بی‌روی تو گلهای چمن خار شمارم

نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم

بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم

گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم

[...]

سلمان ساوجی

بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم

ور جنت فردوس بود، دوست ندارم

از دست رقیبان نروم، ور برود سر

من خاک در دوست به دشمن نگذارم

پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه