گنجور

 
جهان ملک خاتون

در بادیه هجر تو سرگشته چو گوییم

ما شرح جفاهای تو ای دوست چه گوییم

بر باد صبا گرچه بدادی تو وفایم

ساکن شده بر خاک درت بر سر کوییم

بر دل غم هجران توأم کوه گرانست

بر روی چو خورشید تو آشفته چو موییم

دم بی تو نیارم زدن ای دیده و هردم

از آب دو دیده به غمت روی بشوییم

گفتم که چو شانه مگرت دست ببوسم

فریاد که در عشق تو چون سنگ و سبوییم

تا چند زنی تیغ جفا بر من مسکین

آخر نه گیاهیم که هر لحظه بروییم

بر جان و جهان گر صد از این بیش کنی جور

با مدّعیان شرح جفای تو نگوییم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حسین خوارزمی

سرگشته در این بادیه تا چند بپوئیم

ای کعبه مقصود ترا از که بجوئیم

ما شیفته باد صبائیم شب و روز

باشد که نسیمی ز ریاض تو ببوئیم

گر در حرمت محرم اسرار نباشیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه