بیمست که از دست تو فریاد برآرم
یا روی ز جور تو به ملکی دگر آرم
تا کی ز جفاهای تو ای شوخ ستمگر
از دیده من غمزده خون جگر آرم
هر چند که از غمزه دلدوز زنی تیر
بیچاره من خسته ز جانت سپر آرم
در کلبه احزان من ار دوست درآید
از وجه زری چند و ز دیده گهر آرم
غیر رخ او گر مه و خورشید درآیند
من ناکسم ار هیچ کسی در نظر آرم
ای باد صبا بر سر کویش گذری کن
وز آمدن آن بت سیمین خبر آرم
گر رو بکند پیشکشش جان جهان را
قربان کنمش تا به سر ره گذر آرم
گر زآنکه عنان سوی من خسته گراید
من دیده دشمن به سرانگشت برآرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.