گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا دیده و دل در سر زلفین تو بستیم

واندر طلب وصل تو جان بر کف دستیم

در زلف پریشان تو مجموع گرفتار

وز نرگس شهلات نه مخمور و نه مستیم

ما وصل تو خواهیم که آیی بر آغوش

دیدار نمایی نه که خورشید پرستیم

برخاسته ای از سر مهرم چه توان کرد

با آنکه ز جان در غم روی تو نشستیم

هر چند نداری سر وصل من مسکین

ما از دل و جان بنده و مشتاق تو هستیم

بنمای تو خورشید جمال رخ خود را

در صبحدمی تا صلواتی بفرستیم

ما آب رخ خود به جهانی نفروشیم

چون خاک ره آخر چه سبب پیش تو پستیم