گنجور

 
جهان ملک خاتون

تا دیده و دل در سر زلفین تو بستیم

واندر طلب وصل تو جان بر کف دستیم

در زلف پریشان تو مجموع گرفتار

وز نرگس شهلات نه مخمور و نه مستیم

ما وصل تو خواهیم که آیی بر آغوش

دیدار نمایی نه که خورشید پرستیم

برخاسته ای از سر مهرم چه توان کرد

با آنکه ز جان در غم روی تو نشستیم

هر چند نداری سر وصل من مسکین

ما از دل و جان بنده و مشتاق تو هستیم

بنمای تو خورشید جمال رخ خود را

در صبحدمی تا صلواتی بفرستیم

ما آب رخ خود به جهانی نفروشیم

چون خاک ره آخر چه سبب پیش تو پستیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

رو رو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم

وز دام هوای تو بجستیم و برستیم

چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی

ما نیز هم از صحبت تو سیر شدستیم

از تفّ دل و آتش عشقت برهیدیم

[...]

مولانا

از اول امروز چو آشفته و مستیم

آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

آن ساقی بدمست که امروز درآمد

صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم

آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست

[...]

کمال خجندی

ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم

معذور توان داشت اگر توبه شکستیم

با هیچ کسی کار نداریم درین ملک

ما را بگذارید درین حال که هستیم

آن عاقل دنیا طلب ار جاه پرستد

[...]

شمس مغربی

از خانقه و صومعه و مدرسه رستیم

در کوی مغان با می و معشوق نشستیم

سجّاده و تسبیح به یک سوی فکندیم

در خدمت ترسا بچه زنّار ببستیم

در مصطبه ها خرقهٔ ناموس دریدیم

[...]

اهلی شیرازی

با هرگل نورسته که برخاست نشستیم

جز داغ جگر طرفی از این باغ نبستیم

در قید تعلق پی دل چند توان بود

گفتیم طلاق دل آواره ورستیم

چون ذره به خورشید وشان مهر چه ورزیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه