تا دیده و دل در سر زلفین تو بستیم
واندر طلب وصل تو جان بر کف دستیم
در زلف پریشان تو مجموع گرفتار
وز نرگس شهلات نه مخمور و نه مستیم
ما وصل تو خواهیم که آیی بر آغوش
دیدار نمایی نه که خورشید پرستیم
برخاسته ای از سر مهرم چه توان کرد
با آنکه ز جان در غم روی تو نشستیم
هر چند نداری سر وصل من مسکین
ما از دل و جان بنده و مشتاق تو هستیم
بنمای تو خورشید جمال رخ خود را
در صبحدمی تا صلواتی بفرستیم
ما آب رخ خود به جهانی نفروشیم
چون خاک ره آخر چه سبب پیش تو پستیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاق به محبوب است. شاعر از دل و جان خود برای وصال معشوق میگوید و بیان میکند که در زلف و زیبایی محبوب گرفتار شدهاند. آنها خواهان دیدار و نزدیکی به محبوب هستند و برای او ارزش زیادی قائلند. شاعر ابراز میکند که هرچند ممکن است محبوب نخواستارش باشد، اما او و دوستانش همچنان مشتاق و وفادار باقی میمانند. در نهایت، شاعر درخواست میکند که زیبایی محبوب را به نمایش بگذارد تا بتوانند او را ستایش کنند و عشق خود را ابراز نمایند.
هوش مصنوعی: ما چشم و دل را به گیسوان تو سپردهایم و با اشتیاق به دنبال وصال تو، جانمان را در دست گرفتهایم.
هوش مصنوعی: در زلف آشفته تو همه ما در بند و گرفتاریم و از چشمان زیبا و جذاب تو نه سردرگم هستیم و نه به حال مستی افتادهایم.
هوش مصنوعی: ما انتظار داریم که تو بر آغوش ما بیایی و دیدار کنی، نه اینکه تنها خورشید را بپرستیم.
هوش مصنوعی: به خاطر عاشقانه و محبت تو، برخاستهای و من چه باید بکنم با کسی که از دل و جان به خاطر غم دیدن چهرهات در رنج است؟
هوش مصنوعی: هرچند که تو به من وصل نیستی و ما را نمیبینی، اما من با تمام وجود و از صمیم قلب به تو عشق میورزم و خواهان تو هستم.
هوش مصنوعی: ای کاش در سپیدهدم، زیبایی و چهرهات را به نمایش بگذاری تا ما فرصتی داشته باشیم که دعایی برای تو بفرستیم.
هوش مصنوعی: ما زیبایی و جمال خود را به دنیا نمیفروشیم، چون در نهایت ما همچون خاک مسیر تو هستیم و هیچ دلیلی نداریم که خود را در مقابل تو بیارزش بدانیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رو رو که دل از مهر تو بد عهد گسستیم
وز دام هوای تو بجستیم و برستیم
چونان که تو از صحبت ما سیر شدستی
ما نیز هم از صحبت تو سیر شدستیم
از تفّ دل و آتش عشقت برهیدیم
[...]
از اول امروز چو آشفته و مستیم
آشفته بگوییم که آشفته شدستیم
آن ساقی بدمست که امروز درآمد
صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم
آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست
[...]
ما رند و قلندر صفت و عاشق و مستیم
معذور توان داشت اگر توبه شکستیم
با هیچ کسی کار نداریم درین ملک
ما را بگذارید درین حال که هستیم
آن عاقل دنیا طلب ار جاه پرستد
[...]
از خانقه و صومعه و مدرسه رستیم
در کوی مغان با می و معشوق نشستیم
سجّاده و تسبیح به یک سوی فکندیم
در خدمت ترسا بچه زنّار ببستیم
در مصطبه ها خرقهٔ ناموس دریدیم
[...]
با هرگل نورسته که برخاست نشستیم
جز داغ جگر طرفی از این باغ نبستیم
در قید تعلق پی دل چند توان بود
گفتیم طلاق دل آواره ورستیم
چون ذره به خورشید وشان مهر چه ورزیم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.