گنجور

 
جهان ملک خاتون

درد دل ما را ز کرم باز دوا کن

کامی ز لب لعل خودم زود روا کن

تا چند دهی وعده چو ابروی خودم کج

چون قامت خود راست شبی وعده وفا کن

من مهر تو ورزم تو خوری خون دل من

زنهار که این خوی بد از دست رها کن

ما سر چو به پای تو نهادیم نگارا

یک لحظه خدا را ز کرم روی به ما کن

زین بیش مکن ریش دل خسته ی ما را

بازآی ازین راه بتا ترک جفا کن

تو ترک خطایی بچه ای وز تو عجب نیست

ای دوست خطایی تو که گفتت که خطا کن

مرغ دل مجروح جهان صید تو گشتست

یک روز تو هم سوی من خسته هوا کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

کام دلم از وصل بیک سجده روا کن

اینکار نه از بهر من از بهر خدا کن

محنت زده و تیره دل از شام فراقم

ای صبح سعادت نظری جانب ما کن

داغیست ز تبخاله می بر لب لعلت

[...]

فضولی

درد دل ما را ز ره لطف دوا کن

لطفی بنما چاره درد دل ما کن

عمریست که مشتاق لقاییم خدا را

زین بیش مشو پرده نشین عرض لقا کن

از پای در افتادم و از سر بگذشتم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فضولی
فیض کاشانی

مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن

دردی بسر درد نه و نام دوا کن

از پرده برون آبگذر بر صف رندان

پنهان ز نظرها نظری جانب ما کن

گر لطف نداری و سر لطف نداری

[...]

آشفتهٔ شیرازی

شاهی طلبی خود بدر عشق گدا کن

چون شمع در این مرحله ترک سر و پا کن

دردی که بدرمانش درمانده فلاطون

از بوسه ساقی و لب جام دوا کن

بنمای هلال خم ابرو همه روی

[...]

صفایی جندقی

تدبیر علاج دل غم پرور ما کن

این درد دوا کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه