گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم

جز وصل تو درمان دل ریش ندارم

تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست

قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم

دادم دل و دین را بهوای لب لعلت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

چون ذره هوا میکند ای ماه ز هر سو

دلها بتو خورشید رخ غالیه گیسو

بی روی تو گل خار بود اهل خرد را

هر چند که در حسن کند جلوه بصد رو

دانی بچه رو ماه نو انگشت نمایست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ای ترک پریچهره از آن جام شبانه

در ده بصبوحی می گلرنگ مغانه

گفنی که بده جان ز پی بوسه و بستان

بستان و بده تا کی از این عذر و بهانه

جان بر طبق شوق نهم پیش تو روزی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

شیرین بتم ایخسرو خوبان زمانه

در عشق تو گشتیم چو فرهاد فسانه

تا غمزه مست تو کمان ساخت ز ابرو

شد تیر بلا را دل عشاق نشانه

سوز دل من شعله زد از اشک دمادم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

ایعارض مه پیکر تو صورت جانی

وی پسته شیرین سخنت شور جهانی

گلزار رخت هست چنان تازه بهاری

کورا خللی نیست زهر باد خزانی

تابان رخ چونماه تو از زلف چو عقرب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

ایزلف تو سر تا قدم آشوب جهانی

وی در چمن حسن قدت سرو روانی

یکنقطه موهوم سخنگوی نمودی

در دایره ماه که این هست دهانی

چون سایه رخسار تو خورشید ندیدست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای جان و جهانرا ز رخت نور و نوائی

وی بر در حسنت شه سیاره گدائی

مهرت نرسد جز بدل پاک که چون صبح

آید نفس او ز سر صدق و صفائی

نقش رخت ایماه که بستست که هرگز

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

ای روی تو آئینه الطاف الهی

وی دبدبه حسن تو از ماه بماهی

نقاش ازل نقش رخ و زلف تو میبست

از روز و شب آمیخت سپیدی و سیاهی

در مصر دل هر که عزیزی چو تو بنشست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ایماه دل افروز بگردان قدح می

چون ماه فلک دم مزن از دور پیاپی

گر با تو کسی گفت که من توبه شکستم

مشنو صنما توبه کجا کرده و که کی

ما و می و رودی و سرودی ز گه شام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ای آنکه بخوبی بمه چارده مانی

از دیده چرا همچو هلالی تو نهانی

هستی صنما غایت آمال و امانی

افسوس که غارتگر ایمان و امانی

بس صافتر و پاکتر از آب روانی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری

بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری

چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد

افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری

از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

تا ساخته ئی بر قمر از غالیه خالی

دارد دل من تیره تر از خال تو حالی

مرغ دل من در هوس دانه خالت

دارد بهوا میل و ندارد پر و بالی

امشب که مرا تا سحر از روی چو روزت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تنگ شکرست این دهن ایجان که تو داری

رشک قمرست این رخ رخشان که تو داری

یکلحظه دل اندر بر من جمع نباشد

ز آشوب سر زلف پریشان که تو داری

در حسن توئی یوسف و این طرفه که ما را

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

دی بر در دلدار نشستیم زمانی

گفتیم بگوئید که اینجاست فلانی

آنعاشق سرگشته که جز زلف تو کس را

ز آشفتگی حال دلش نیست نشانی

چون نام من شیفته بشنید نگارم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ساقی قدح می که درو هست صفائی

به ز آن مطلب نزد خرد راهنمائی

می در همه وقتی خوش و خوشتر بزمانی

کز بلبل و گل یافت چمن برگ و نوائی

رخساره بسرخی کند الحق چو عقیقی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١١

 

چشم پدر از هجر تو پوشیده چو گردید

فرزند دل افروز من ای بدر منیرا

پیراهن خود تحفه فرست ای پسر و گوی

القره علی وجه ابی یات بصیرا

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩

 

آنکس که جوینی و گلیمیش بدستست

گرزیند و فزون میطلبد آز پرستست

بیشی مطلب زانکه درستست یقینم

کان خامه که این نقش نگارید شکستست

در وجه معاش تو براتی که نوشتند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٩

 

ای خرده شناسان که بانواع فضایل

ارباب شرف را چو شما راهبری نیست

حیف است که با این هنر و فضل شما را

از حال دل مردم دانا خبری نیست

سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠١

 

جمعی که رباعی ز غزل باز ندانند

گفتار چنانهاست که شایسته و زیباست

اینست هنرشان که بیان کردم و آنگاه

اسباب معاش همه از شعر مهیاست

وانکو بهنر همچو صدف زیور دل بست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۴٧

 

کردم ز میان همگان عزم کناری

تایب شده یکباره ز چیزیکه حرام است

گفتند که اسرار نهان داشتنت چیست

بر گو که حلالست حرامست کدام است

گفتم که بلی هست نهان نزد من اسرار

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode