گنجور

 
ابن یمین

ایعارض مه پیکر تو صورت جانی

وی پسته شیرین سخنت شور جهانی

گلزار رخت هست چنان تازه بهاری

کورا خللی نیست زهر باد خزانی

تابان رخ چونماه تو از زلف چو عقرب

چون نور یقینی ز پس تیره گمانی

تا چشم خوشت تیر گشاید ز کمینی

ابروی تو پیوسته کشیدست کمانی

بالای بلند خوش تو وقت خرامش

دانی چه بود راست یکی سرو روانی

مائیم و روانی و غمت آمده بر لب

سودیست از آنمایه وزینگونه زیانی

گر سر رود اندر سر سودات چه با کست

گر حکم کنی بر تو فشانیم روانی

مسکین دلم از حسن تو تا یافت نشانی

در عالم ازو نیست کنون نام و نشانی

گر ابن یمین را ز لبت کام نبخشی

باری دل او شاد همی کن بزبانی