گنجور

 
ابن یمین

جمعی که رباعی ز غزل باز ندانند

گفتار چنانهاست که شایسته و زیباست

اینست هنرشان که بیان کردم و آنگاه

اسباب معاش همه از شعر مهیاست

وانکو بهنر همچو صدف زیور دل بست

خاموش چو ماهی ز چنان شاعر گویاست

از ملک فصاحت بکناری شدن اولیست

اکنون ز میان فرق بیکبار چو برخاست

نزدیک بزرگان جهان گر هنری نیست

آری چه توان کرد جهان صورت دریاست

گوهر که نفیس است ز خاشاک بزیرست

خاشاک خسیس از گهرش مرتبه بالاست

اوصاف بزرگان بسخن راست نیاید

از تربیت اهل سخن آنهمه والاست