گنجور

 
ابن یمین

ایماه دل افروز بگردان قدح می

چون ماه فلک دم مزن از دور پیاپی

گر با تو کسی گفت که من توبه شکستم

مشنو صنما توبه کجا کرده و که کی

ما و می و رودی و سرودی ز گه شام

تا نعره زند مؤذن شبخیز که یا حی

گر پر خردی دم زند از وعظ و نصیحت

مستان خرابش بجهانیم به هی هی

در وقت بهار ار چه بود لاله مطرا

از قطره باران چو گل روی تو از خوی

بی روی توأم میل چمن نیست که مجنون

بر عارض لیلی بود آشفته نه بر حی

یکبار ببر در کش و بنواز چو چنگم

تا کی دهدم دم لب شیرین تو چون نی

هر دل که بر و ناوک چشم تو گذر کرد

پیدا نبود زخمش و خونها چکد از وی

هر چند دل گم شده را ابن یمین جست

بیرون نشد از چین سر زلف توأش پی