گنجور

 
ابن یمین

آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری

بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری

چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد

افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری

از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک

چون چشمه خورشید فلک منبع نوری

زلف ار نکند بر رخت آرام عجب نیست

کس بر سر آتش ننمودست صبوری

با زلف بگو کابن یمین میخرد از تو

یکموی بجانی بچه در بند قصوری