گنجور

 
ابن یمین

ای ترک پریچهره از آن جام شبانه

در ده بصبوحی می گلرنگ مغانه

گفنی که بده جان ز پی بوسه و بستان

بستان و بده تا کی از این عذر و بهانه

جان بر طبق شوق نهم پیش تو روزی

کائی بصبوحی بر من مست شبانه

چون آینه رخ از رخ زیبات نتابم

گر اره نهد بر سرم ایام چو شانه

با حسن تو و عشق من از وامق و عذرا

هر قصه که گویند بود جمله فسانه

چون عشق تو در حجره دل صدر نشین شد

گر خواست خرد ور نه برون رفت ز خانه

هست ابن یمین از می عشق تو چنان مست

کاوازه تسبیح نداند ز ترانه

مشغول بیاد تو چنانست که گوشش

جز نام تو می نشنود از چنگ و چغانه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode