گنجور

 
ابن یمین

چون ذره هوا میکند ای ماه ز هر سو

دلها بتو خورشید رخ غالیه گیسو

بی روی تو گل خار بود اهل خرد را

هر چند که در حسن کند جلوه بصد رو

دانی بچه رو ماه نو انگشت نمایست

ز آنروی که شد جفت چنان طاق دو ابرو

با چین سر زلف تو در بوی فروشی

دم جز بخطا می نزند نافه آهو

هر چند که لؤلؤش یکی حلقه بگوشست

چون سود بر آن باد بنا گوش تو پهلو

یکبار دگر آب شدی ز آتش آهم

لاله صفتی گر نبدی همدم لؤلؤ

هر صبح زنم کوی ترا آب ز دیده

تا زحمت گردت ندهد خاک سر کو

دریاب که بی هیچ سبب هندوی زلفت

از شوخی و غمازی آنغمزه جادو

زنجیر کشان برد دل ابن یمین را

وز طاق دو ابروش درآویخت به یک مو