گنجور

 
ابن یمین

تا ساخته ئی بر قمر از غالیه خالی

دارد دل من تیره تر از خال تو حالی

مرغ دل من در هوس دانه خالت

دارد بهوا میل و ندارد پر و بالی

امشب که مرا تا سحر از روی چو روزت

ماهیست فروزنده شی باد چو سالی

ابروی ترا خلق بانگشت نمودند

آری بنمایند چو بینند هلالی

چون ذره دل هر که هوای تو گزیند

خورشید غمش ره نبرد سوی زوالی

وقتست غمم را که نهد روی بنقصان

زیرا که رسیدست ز هجرت بکمالی

چون شکر نگفت ابن یمین روز وصالت

شد در شب هجران تو قانع بخیالی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

دور از تو مرا عشق تو کرده ست به حالی

کز مویه چو مویی شدم از ناله چو نالی

تا شب دل من سوزی هر روز به جنگی

تا روز تنم کاهی هر شب به خیالی

ماننده خورشیدی پیدا شده و من

[...]

امیر معزی

ای بر سمن از مشک به عمدا زده خالی

مسکین دلم از خال تو گشته است به حالی

حالی به جهان زارتر از حال دلم نیست

تا نیست د‌ل آشوب‌تر از خال تو خالی

قدّ و دهن و زلف تو و جعد تو دیدم

[...]

سوزنی سمرقندی

ماه رجب فرخ و نوروز جلالی

گشتند قرین از قبل فرخ فالی

فال همه عالم شود از هر دو مبارک

گیرند اگر خال خود از صدر معالی

صدری که همه ساله بیننده او بر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

المنة لله تبارک و تعالی

کاسلام گرفت از تو و جاه تو جمالی

المنة لله که بیفزود بجاهت

هم مسند و هم منبر را فرو جلالی

المنة لله که بیستان شریعت

[...]

سید حسن غزنوی

ای یافته از چهره تو حسن کمالی

داده است جمالیت خدا و چه جمالی

از دیده من عشق تو انگیخته نیلی

وز قامت من هجر تو پرداخته فالی

چون زلف تو شد حالم و این از همه خوشتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه