گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

کی حرف ملامت شکند خاطر ما را؟

خصمی به چراغم نبود باد صبا را

در سایه دیوار خودم خفته غمی نیست

گر بر سر من سایه نیفتاد هما را

یا منع من از دیدن رویش منمایید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ای دل می امید دگر بر تو حرام است

کم‌حوصله‌ای خون جگر بر تو حرام است

نه رنگ وفاداری و نه بوی محبت

در پرده شو ای گل که نظر بر تو حرام است

ای گردش افلاک به صبحی نرسیدی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

هر روز به من یار ز نو بر سر نازست

پیوسته مرا لذت آغاز نیاز است

بگذار که در تیرگی بخت بمانم

آیینه چو روشن شود افشاگر رازست

کوتاه امل باش که چون رشته سوزن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

تا آفت غم لازمه طبع شراب است

می بوی خوش و ساغر ما چشم خراب است

چون نشکندم دل، که ز پوشیدن رویت

آن را که شکستی نرسد، طرف نقاب است

کفرست تهی‌کاسگی باده‌پرستان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

غیر از شکن طره به جایی گذرم نیست

جز کنج قفس راه به جای دگرم نیست

چون غنچه پژمرده‌ام و لاله بی‌رنگ

زان روز که غم در دل و خون در جگرم نیست

من بوی گل از داغ دل خویش شنیدم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ایام بهارست و هوای چمنم نیست

شادم به غمت ذوق گل و یاسمنم نیست

گر شور قیامت شود از خاک نخیزم

چون غنچه سر نشو و نما در کفنم نیست

چون گلشن تصویر، گلم بوی ندارد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

پیغام وداع آمد و با گوش به جنگ است

هجران به تو نزدیک شد ای جان، چه درنگ است

ما قافله‌سالار ره عشق بتانیم

در بحر بلا کشتی ما کام نهنگ است

هر لحظه دلم را شکند یاد جدایی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

روح‌القدس ار دیده گشاید به جمالت

ایمن ننشیند ز فریب خط و خالت

در هیچ چمن چون تو گلی نیست، ندانم

دهقان ز گلستان که آورده نهالت

گرد سر اعجاز تو گردم که شود شب

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

تبخاله خون بر لبم از سوز درون است

در چشم ترم هر مژه فواره خون است

این باده عیشم که بود خون دلش نام

ته‌مانده صد جرعه‌کش بخت‌زبون است

درمان نپذیرد مرض عشق مسیحا

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

از شیشه نه می در دل مخمور فرو ریخت

انوار تجلی‌ست که بر طور فرو ریخت

گلچین چمن دامن گل را ز خجالت

چون دید گل روی تو از دور، فرو ریخت

در باغ جهان آبله‌های کف دهقان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

با شمع چو پروانه به محفل نتوان رفت

هرجا که رود دل ز پی دل نتوان رفت

خون می‌مکد از تیغ شهادت لب زخمم

تا بر اثر خون پی قاتل نتوان رفت

هر گوشه لبی پر ز فغان است درین راه

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

خواهد دل من شربت دیدار و دگر هیچ

این است علاج دل بیمار و دگر هیچ

هرچند که در کلبه ما دیده گشایی

عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ

هرچند ملک نامه اعمال مرا دید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

بی روی تو کارم همه با دیده تر بود

تا دامن خاک از مژه‌ام لخت جگر بود

در گلشن اندیشه به یاد رخ و زلفت

هر سو که شدم سنبل و گل تا به کمر بود

نشکفت گلی از اثر نغمه بلبل

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

آنان که مرا جورکش یار نوشتند

بر عاشقی کوه‌کن انکار نوشتند

چون تخته اطفال ز دل حرف پریشان

هرچند که شستیم دگربار نوشتند

مرغان حرم شکوه آزادگی خویش

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد

این دیده چه با جان من سوخته دارد؟

زان شیفته داغ بتانم که چو لاله

اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد

با این نگه خیره سر راه چه گیرم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

کنعانی ما را غم یعقوب نباشد

تا چند کند صبر، دل ایوب نباشد

نرگس که سر افکنده به پیش، آفت دلهاست

کی دل برد آن دیده که محجوب نباشد

در دیده خلد رنگ گلم چون خس و خاشاک

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

در جلوه‌گری چون تو کسی یاد ندارد

نادر بود آن شیوه که استاد ندارد

بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت

این دام روان حاجت صیاد ندارد

هر عضو مرا طاقت صد داغ دگر هست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

دل داشت ز بخت سیه امید، غلط کرد

گل خواست به دامن کند از بید، غلط کرد

با آمدنت، رفتن شب، دوش یکی بود

گویا که ترا صبح به خورشید غلط کرد

خوش در پی ناکامی‌ام افتاده، مگر بخت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

چون غنچه دلم از نم خون زنگ برآورد

خون دل من عاقبت این رنگ برآورد

نه غنچه این باغم و نه لاله این دشت

عشق از چه سیه‌بختم و دلتنگ برآورد؟

در بزم تو امشب به دلم خوش اثری داشت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

دل خواست که برخیزد ازان کو، بتر افتاد

چون سرو ز گل پای کشید و به سر افتاد

چون آینه از لذت دیدار برآمد

چشمی که چو آیینه پریشان نظر افتاد

از عشوه ساقی چه خبر اهل خرد را

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode