گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

یارب چه شد آن دلبر عیاره ما را

کآزرد به هجران دل صد پاره ما را

بر اوج سعادت تو نگه دار خدایا

از نقص و زوال آن شه سیاره ما را

با تیغ جفا، دست فراقش بگشاید

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

در عالم توحید چه پستی و چه بالا

در راه حقیقت چه مسلمان و چه ترسا

در صورت ما چون سخن از ما و من آید

در ملک معانی نبود بحث من و ما

در نقش و صفت نام و نشانی نتوان یافت

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما

سودای تو زد آتش غم در جگر ما

بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم

تا هست نشان تو و باشد اثر ما

بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است

جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است

آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل

حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است

بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

زلف تو شب قدر من و روی تو عید است

وز زلف تو اندیشه ادراک بعید است

ابروی تو هریک مه عید است از آنرو

در عالم از ابروی تو پیوسته دو عید است

تا روی تو را دیده ام ای ماه دل افروز

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

سلطان غمت را دل پردرد مقام است

آن دل چه نشان دارد و آن مرد کدام است

در عشق تو چون هست دلم بنده جاوید

کار دلم از دولت وصل تو تمام است

جز پختن سودای سر زلف تو در سر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

خلاق دو عالم بجز از فضل خدا نیست

او ذات و صفاتش بجز از سی و دو تا نیست

آن سی و دو تا اصل کمال است به تحقیق

خود نیست که در جانش از این سی و دو تا نیست

در ظاهر و باطن به مجازی و حقیقت

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

جز وصل رخت چاره درد دل ما نیست

این حال که را باشد و این درد که را نیست

تا در نظرم نقش خیال تو درآمد

در خانه چشمم به جز از نور خدا نیست

تا ره به شب قدر سر زلف تو بردم

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای شمع فلک پرتوی از روی چو ماهت

وی ظلمت شب شمه ای از زلف سیاهت

صد سینه به سودای تو خون شد چو زلیخا

صد یوسف صدیق فرو رفته به چاهت

تا خاک کف پای تو در دیده کشد مهر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

ای نور رخت مطلع انوار هدایت

معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت

بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند

روزی که نبود از قلم و لوح حکایت

از دشمنی خلق جهان باک ندارد

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد

صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد

بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت

جان مست تجلی شد و از پای درافتاد

در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - استقبال از حافظ

 

تا پرده ز رخسار چو ماه تو برافتاد

از پرده بسی راز نهانی به در افتاد

بود آتش رخسار تو چون میوه توحید

از بهر کلیم آتش از آن در شجر افتاد

با لاله صبا شرح گل روی تو می کرد

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

در کوی خرابات مناجات توان کرد

در طور لقا عیش خرابات توان کرد

گر بازی شطرنج خط و خال تو این است

لیلاج جهان را به رخت مات توان کرد

ای زاهد مغرور به طاعت مکن افغان

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

مشتاق گل از سرزنش خار نترسد

جویان رخ یار ز اغیار نترسد

عیار دلاور که کند ترک سر خویش

از خنجر خونریز و سر دار نترسد

آن کس که چو منصور زند لاف اناالحق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

مأوای غمت جز دل پردرد نباشد

تشریف بلا جامه هر مرد نباشد

ای سرو گل اندام! که در باغ دو عالم

چون روی دلارای تو یک ورد نباشد

بر بوی سر زلف تو یک گوشه نشین نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

خوبی و بتا از تو جفا دور نباشد

ور جور کنی هست روا دور نباشد

عیبت نتوان کرد که هستی ز وفا دور

خوبی که نباشد ز وفا دور، نباشد

چشمت به جفا خون دلم می خورد اما

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

روح القدس از کوی خرابات برآمد

مشتاق تجلی به مناجات برآمد

خورشید یقین از افق غیب عیان شد

انوار حق از مطلع ذرات برآمد

سلطان ابد سنجق منصور برافراخت

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

تا فضل خدا بر صفت ذات برآمد

مطلوب میسر شد و حاجات برآمد

بی کیف و کم آن کس که چو ما نطق خدا شد

چون عیسی مریم به سماوات برآمد

از مصحف روی تو به فال من درویش

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

تقلید روان از ره توحید بعیدند

زان است که هرگز به حقیقت نرسیدند

ره در حرم کعبه مقصود نبردند

هرچند در این بادیه هر سوی دویدند

در گفت و شنیدند و طلبکار همه عمر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

آنان که به تقلید مجرد گرویدند

دورند ز حق، زان به حقیقت نرسیدند

خورشید یقین از افق غیب برآمد

این بی بصران دیده ببستند و ندیدند

نزدیکتر از مردم چشم است ولیکن

[...]

نسیمی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode