گنجور

 
نسیمی

روح القدس از کوی خرابات برآمد

مشتاق تجلی به مناجات برآمد

خورشید یقین از افق غیب عیان شد

انوار حق از مطلع ذرات برآمد

سلطان ابد سنجق منصور برافراخت

«الحق أنا» از ارض و سماوات برآمد

ای مصحف حق روی تو آن آیت نور است

از سی و دو حرفش علم ذات برآمد

جز روی تو ای آینه صورت رحمان

بر وجه که این شکل و علامات برآمد

ای عابد حق واقف از آن نور خدا شو

کز صورت و روی وثن و لات برآمد

گر منتظر وعده دیدار کلیمی

ای چله نشین وعده میقات برآمد

ای شغل تو در خرقه همه شعبده بازی

زین تخم که کشتی چه کرامات برآمد

بر تخت وجود آن که نشد شاه حقیقی

از عرصه اش آوازه شهمات برآمد

المنه لله که ز حق حاجت رندان

بی توبه سالوسی و طامات برآمد

مقصود نسیمی ز دو عالم همه حق بود

مقصود میسر شد و حاجات برآمد