گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

انگشت تعرض نرسیده سخنم را

آسیب خزان راه ندیده چمنم را

از بسکه لطیف است مرا ذایقه در کام

چون زهر کند حرف مکرر دهنم را

ای شیخ نگه دار ز هم صحبتی ام دل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

رفتار محال است ز کوی تو کسی را

نبود گذر از یک سر موی تو کسی را

از عکس تو عکسی است در آیینهٔ اوهام

ور نه خبری نیست ز روی تو کسی را

مشکل که تو را بیند و از جا نرود کس

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

بی غم نفسی نیست دل باخبر ما

زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما

دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست

برخاسته منظور ز پیش نظر ما

ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ای خیره چو نرگس ز جمال تو نظرها

چون غنچه پر از خون ز خیال تو جگرها

بس سنگدلانی که در این راه ز دوری

چون کوه گرفتند به هر گوشه کمرها

ایام جوانی است مرادی طلب از حق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

دیوانه شدم باز جنون می کنم امشب

ای عشق مدد ساز که خون می کنم امشب

تا عشق بنا گشته جهان یاد ندارد

عیشی که به این بخت زبون می کنم امشب

غم نخل و ثمر آه و نفس سوخته آخر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت

آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت

بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد

از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت

در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

مدح رخ زیبای تو عنوان سعیداست

تعریف قدرت مطلع دیوان سعیداست

آن چشمه که نامش به جهان آب حیات است

یک قطره ای از دیدهٔ گریان سعیداست

لخت جگر سوخته و سینهٔ بریان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

آن را که هوای رخ خوب تو تولاست

کفر است ورا مذهب و اسلام تبراست

با آن که مرا دیدهٔ امید به بالاست

چشمم به امید رخ زیبای تو بیناست

بی خواهش ما هر چه رسد از تو حلال است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

آن خانه برانداز که خود راهبر ماست

همخانهٔ ما همره ما همسفر ماست

آن یار مبرا ز خیالات عیان است

سری که نهان است ز دل در نظر ماست

دارد سر منصور در این باغ، مکافات

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

هر چیز که رو می دهد از ماست که بر ماست

هر چند که او می دهد از ماست که بر ماست

سرچشمه بود قسمت ما آب روان را

این آب که جو می دهد از ماست که بر ماست

گر غیر از آن کوی شود [رد] چه عجایب؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

جولانگه معنی دل هشیار نعیم است

فیض سحر از دیدهٔ بیدار نعیم است

بسته است بلاغت کمر و دست، فصاحت

در بندگی نطق گهربار نعیم است

جنت ز تجلای جمال است منور

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است

دوزخ ز غم عشق تو یک سینه کبابی است

آن کس که گلو را به دم تیغ تو تر کرد

او را به نظر چشمهٔ حیوان دم آبی است

در چشم خرد، کوه تن و بی سر و پایی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

تا با تو از آن گوشهٔ ابرو نظری هست

سوز جگر و چشم تر و دردسری هست

تا سر ننهی بی سر و سامان ننشینی

چون کشتی طوفان زده هر دم خطری هست

تا هست در این جسم، ز جان صورت خالی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست

درگاه تو جایی است که گنجایش جا نیست

آتش که درون کار کند شعله ندارد

آن را که دلش سوخته انگشت نما نیست

تا یک نظر از رهگذر دیده درآید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

صاحب نفسی را که اثر در نفسش نیست

نخلی است که جز غم ثمری پیشرسش نیست

شوخی که طلبکار و هواخواه ندارد

نارست ولیکن مدد از خار و خسش نیست

آن که مقید به لباس است چه چیز است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

بی ساخته در اهل کرم رسم کرم نیست

ورنه سخن اهل کرم لا و نعم نیست

غیر از دل بی کینهٔ آیینه ضمیران

آن کیست که بر سینهٔ او داغ درم نیست؟

در قید هوا و هوس و لاف بزرگی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دور است و همین باغ و بهاری و دگر هیچ

ماییم و کف دست نگاری و دگر هیچ

زهاد ندارند جز این نقد و قماشی

صد دانهٔ تسبیح شماری و دگر هیچ

ز اسباب جهان دوست نداریم جز این سه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد

شور است محیط آب گهر شور نگردد

حیف است به آن ظرف تنک باده که می را

در ساغر گل نوشد و فغفور نگردد

خورشید کی و پرتو دیدار تو هیهات

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

عالم ز خرابی سر تدبیر ندارد

این حرف پریشان شده تعبیر ندارد

از بسکه اساسش ز ته کار خراب است

ویرانهٔ ما طاقت تعمیر ندارد

ابروی تو خوش سخت کمانی است که چون او

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

مردی که در این ره، دل آگاه ندارد

در منزل صاحبنظران راه ندارد

چون لاله به داغ تو کسی را که جگر سوخت

دیگر سر و برگ نفس و آه ندارد

آیین گدا را به توانگر چه مناسب

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
sunny dark_mode