گنجور

 
سعیدا

تا با تو از آن گوشهٔ ابرو نظری هست

سوز جگر و چشم تر و دردسری هست

تا سر ننهی بی سر و سامان ننشینی

چون کشتی طوفان زده هر دم خطری هست

تا هست در این جسم، ز جان صورت خالی

بر ناصیهٔ من ز مؤثر اثری هست

این هستی موهومهٔ ما شاهد بعد است

پروانه کباب است که تا بال و پری هست

از ناوک آن سخت کمان روی نتابم

چون آینه از سینه سعیدا سپری هست