گنجور

 
سعیدا

جولانگه معنی دل هشیار نعیم است

فیض سحر از دیدهٔ بیدار نعیم است

بسته است بلاغت کمر و دست، فصاحت

در بندگی نطق گهربار نعیم است

جنت ز تجلای جمال است منور

فیض نظر پاک ز دیدار نعیم است

بر روی زمین نقش حصیر است اگر فرش

آن مسند زرباف و قلمکار نعیم است

امروز صفابخش دل و ورد [زبان ها]

گر دست دهد صحبت اشعار نعیم است

چشمش چو فلک رنگ نمایی است عجایب

خود می کش و خود ساغر سرشار نعیم است

اقرار به باطل بود و منکر حق است

امروز هر آن کس که در انکار نعیم است

جولانگه معشوق و شهادتگه عشاق

صحن چمن جنت و گلزار نعیم است

گر با تو سعیدا نکند لطف چه سازد

خلق و کرم و مهر و وفا کار نعیم است