گنجور

 
سعیدا

رفتار محال است ز کوی تو کسی را

نبود گذر از یک سر موی تو کسی را

از عکس تو عکسی است در آیینهٔ اوهام

ور نه خبری نیست ز روی تو کسی را

مشکل که تو را بیند و از جا نرود کس

چون یاد کند شیفته بوی تو کسی را

در هر صفت از خویش برون رفتم و دیدم

جز ذات تو ره نیست به سوی تو کسی را

فریاد و فغان کار سعیداست به کویت

ورنه سخنی نیست ز خوی تو کسی را