گنجور

 
سعیدا

ای خیره چو نرگس ز جمال تو نظرها

چون غنچه پر از خون ز خیال تو جگرها

بس سنگدلانی که در این راه ز دوری

چون کوه گرفتند به هر گوشه کمرها

ایام جوانی است مرادی طلب از حق

در نالهٔ پیش از دم صبح است اثرها

نی حرف زدی با کس و نی حرف شنیدی

ای از تو به هر کوچه و بازار خبرها

تا آب رخی گوهر مقصود نریزد

کردند بسان صدف سینه سپرها

از بسکه ز هر سو به رهت منتظرانند

راه نظری نیست در این راه گذرها

هشدار، زبان را سخن عشق نسوزد

در باطن این نکته نهان است شررها

تاب سخنی سخت ندارد دل نازک

بر شیشهٔ نازک بود از باد خطرها

آن را که خدا خواست به دنیا ندهد دل

بر گردن خر بسته نمودند گهرها

کس نیست که داغی ز تو بر سینه ندارد

دادند ز خورشید به هر ذره شررها

هر چیز سعیدا که در او فایده ای بود

دادیم به اغیار گرفتیم ضررها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode