گنجور

 
سعیدا

جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است

دوزخ ز غم عشق تو یک سینه کبابی است

آن کس که گلو را به دم تیغ تو تر کرد

او را به نظر چشمهٔ حیوان دم آبی است

در چشم خرد، کوه تن و بی سر و پایی است

دریا لب خشکی و گهر قطرهٔ آبی است

عالم دو زمان بر صفت خویش نباشد

ای بی خبران چتر فلک قصر حبابی است

ما را گله از قاضی عنتاب نباشد

فتوی ده این شهر شما طرفه جنابی است

ای چرخ به رندان جهان این همه مستی

با آن که به مینای تو یک جرعه شرابی است

افتاده به گردن گذاران است شب و روز

آخر به کجا تا کشد این طرفه طنابی است

مشکل همه بر روی زمین است مترسید

در زیر زمین یک دو سؤالی و جوابی است

اوقات حیات و نفس بازپسین است

در رهگذر مرگ درنگی و شتابی است

صحرا چه کند گر نکند خاک به فرقش

کوه از غم او خون دل و چشم پرآبی است

دست از همه بردار و سبکبار شو امروز

فردای قیامت به میان پای حسابی است

بشنو صفت لیلی و مجنون ز سعیدا

آن خانه براندازی و این خانه خرابی است