گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین

رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین

دل در هوای وصل تو صد بال و پرگشاد

شهباز همتش نگر و پر و بال بین

حال دلم ز شوق رخت سوز و زاریست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین

من رند مطلقم نه مقید بآن و این

برخیز زاهدا ز سر زهد و نام و ننگ

رندانه رو بمیکده با عاشقان نشین

خواهی که سرفراز و عزیز جهان شوی

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

مرآت روی دوست نظرکن جهان ببین

درآینه جهان نگر او را عیان ببین

خورشید حسن اوز همه ذره رونمود

تابان رخش زمشرق کون و مکان ببین

آن یار بی نشان که نهان بود از همه

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

آئینه جمال تو شد صورت حسن

هر بی بصر کجاست ز معنی این سخن

در آرزوی دیدن روی تو مرغ جان

خواهد جداشد عاقبت از آشیان تن

دل با خیال روی تو هرگز نمی کند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان

وز پرتو جمال تو تابان شده جهان

اندر نقاب شاهد رویت نهان هنوز

وصف جمال او بجهان گشاه داستان

بگشای دیده زاهد و بنگر که ظاهرست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

از حد گذشت نوبت هجران جان ستان

وقت است کز وصال تو گردیم شادمان

تا با خودی ز وصل نخواهی شنید بو

واصل گهی شوی که نیابی ز خود نشان

وصل تو نیست لایق زهاد خودپرست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

ما چون بعشق روی تو کردیم دل گرو

ای آرزوی جان و دل از ما جدامشو

بی درد عشق قیمت دل کی شود پدید

دل را که عشق نیست نیرزد به نیم جو

مطرب حدیث عشق سراید ببانگ ساز

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

ای هر دوکون لمعه از نور ذات تو

وی کاینات بوده نمود صفات تو

عکس جمال روی تو پیداست از جهان

مرآت حسن روی تو شد کاینات تو

دارند روبروی تو در هر مقام و حال

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

تا جان ماست مونس خیل خیال تو

بودم همیشه مست شراب وصال تو

کردیم پاک آینه دل ز زنگ غیر

تا رو در آینه بنماید جمال تو

رخسار تو بحسن و جمالست بی نظیر

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

ای از جمال روی تو یک ذره مهر و ماه

بر منتهای حسن تو کس را نبود راه

گفتم چه دورم از تو چو ما را گناه نیست

گفتا که مست هستی تو بدترین گناه

پیوسته گرچه با دل و جانست یار ما

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

یک رو که درصد آینه بینی هرآینه

روی دگر نمایدت ای جان هر آینه

مهر رخش بصورت ذرات شد عیان

تا حسن خود بدید کماهی معاینه

چون شاهد جمال تو آغاز جلوه کرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

معشوق اگر به جانب عاشق کند نگاه

زین قدر بگذرد سر عاشق ز مهر و ماه

گر ره به وصل دوست طلب میکند خرد

گو راه عشق رو که بود عشق شاه راه

حسن تو از مجالی ذرات جلوه کرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

رویش ببین زلف گرفتار آمده

سودای سود کرده ببازار آمده

بینا که عارفست بوحدت بود مقر

اعمی چو منکرست بانکار آمده

چون خانه خالی است ز اغیار از چه باز

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

ما را چه شک درین که بغیر از تو هیچ نیست

چون دیده ام یقین که نهان و عیان تویی

عالم ز نور روی تو پیدا و روشن است

ظاهر شده بصورت کون و مکان تویی

هم عقل و نفس و روح و عناصر ملائکه

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

ای مهر آسمان ملاحت خوش آمدی

وی ماه برج حسن و لطافت خوش آمدی

عمری در آرزوی لقای تو بوده ایم

ای مظهر وفا و عنایت خوش آمدی

در انتظار دیدن تو دیده شد سفید

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳

 

جام جهان نما دل انسان کامل است

مرآت حق نما بحقیقت همین دل است

دل مخزن خزاین سرالهی است

مقصود هر دو کون ز دل جو که حاصل است

مهر جمال دوست ز هر ذره عیان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۶

 

هرکس که در حریم وصال تو محرم است

اورا فراغت از غم و شادی عالم است

در مجلس شهود کسی را که بار شد

فارغ ز جست و جو همه دم شاد و بی غمست

دل را صفا و نور بود از رخت ولی

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۸

 

مائیم و عشق و مهر و وفا هر کجا که هست

معشوق و ناز و جور و جفا هرکجا که هست

زاهد به آرزوی بهشت است و حور عین

عاشق در اشتیاق لقا هرکجا که هست

گر معتکف بکعبه و گر ساکنم به دیر

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۴

 

آئینه خدا بخدا مرتضی علیست

گنج بقا و نور لقا مرتضی علیست

مشکل گشا بقول سلونی ولو کشف

معجزنما بروز وغا مرتضی علیست

صاحب لوای منزلت قربت و وصال

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۷

 

هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل

عالم نبود ذره اندر فضای دل

آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود

جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل

آئینه کمال حقیقت دلست و بس

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode