گنجور

 
اسیری لاهیجی

هرکس که در حریم وصال تو محرم است

اورا فراغت از غم و شادی عالم است

در مجلس شهود کسی را که بار شد

فارغ ز جست و جو همه دم شاد و بی غمست

دل را صفا و نور بود از رخت ولی

جانم ز فکر زلف پریشان چه درهم است

مونس نگشت با خرد و صبر یکنفس

جانی که او بعشق تو پیوسته همدم است

هرکو ز جهل منکر ارباب معنی است

دیو است اگر بصورت از اولاد آدم است

در راه فقر هرکه ز دنیا و دین گذشت

او بایزید وقت خود و ابن ادهم است

دارد بجان تو چو اسیری سعادتی

هر دل که او بدولت دیدار خرم است