گنجور

 
اسیری لاهیجی

هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل

عالم نبود ذره اندر فضای دل

آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود

جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل

آئینه کمال حقیقت دلست و بس

هر دو جهان شدست ازین رو فدای دل

کی مرغ دل اسیر مکان بود یا زمان

در لامکان بود همه سیر مقای دل

گنج نهان چو هست هویدا بکنج دل

گشتند ازین جهت همه شاهان گدای دل

هر دل که در هوای تو جان را نثار کرد

شد رهبر کمال یقین آن هوای دل

گفتم دوای این دل بیچاره چیست گفت

جز درد عشق نیست اسیری دوای دل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode