کردم نثار مقدم عشق تو عقل و دین
من رند مطلقم نه مقید بآن و این
برخیز زاهدا ز سر زهد و نام و ننگ
رندانه رو بمیکده با عاشقان نشین
خواهی که سرفراز و عزیز جهان شوی
برآستان فقر بنه روی برزمین
زادالمسافرین چه بود عجز و نیستی
ما را براه عشق ندادند غیر ازین
مهر و تواضع است مرا مذهب و طریق
در دین ما چو کفر حقیقی است کبر و کین
ای دل چو چشم عقل نه بیند لقای دوست
از عشق دیده وام نما حسن یاربین
گر وصل دوست میطلبی بدگمان مباش
شو خاک راه اهل خدا از سر یقین
شوخ است و فتنه جوی و ستمکار و بیوفا
در دلبری کجاست دگر یار همچنین
ما در سماع شوق جمالش اسیریا
برملک هر دو کون فشاندیم آستین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین
ای خانه مبارک و باغ بآفرین
فرخنده باد و فرخ بر خسرو زمین
شاهنشه زمانه ملک زاده بو سعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین
تابود بود و از پس این تابود بود
[...]
ای چرخ ملک و دولت و سلطان داد و دین
مسعود شهریار زمان خسرو زمین
در بزم و رزم نوری و ناری نه ای نه ای
سوزان تری از آن و فروزنده تری ازین
بادی به وقت حمله و کوهی به گاه حلم
[...]
آن بت که هست چهرهٔ خور پیش او رهین
صد حلقه دارد از سه طرف هر طرف یمین
پیوسته در میانهٔ هر حلقهای دلی
چون خاتمی شده که کبودش بود نگین
گاهی ز تاب زلف به گل بر نهد کمند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.