گنجور

 
اسیری لاهیجی

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین

رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین

دل در هوای وصل تو صد بال و پرگشاد

شهباز همتش نگر و پر و بال بین

حال دلم ز شوق رخت سوز و زاریست

ای نور دیده رحم نما، سوی حال بین

اول قدم بلاست بعشق و دوم فنا

عاشق بحال ما نظری کن مآل بین

تا باتو هست هستی تو ره بوصل نیست

فانی شو از خودی و پس آنگه وصال بین

جانا کمال عشق طلب گر کنی، بیا

از عقل پرعقیله گذر کن کمال بین

برحال بیقراری جان اسیریم

آشفتگی زلف چو جیم تو دال بین

 
 
 
محتشم کاشانی

شاهانه رخش راندن آن خردسال بین

در خردی آن بزرگی و جاه و جلال بین

بر ماه تازهد پرتو حسنش نظر فکن

صد آفتاب تعبیه در یک هلال بین

شد فتنهٔ زمانه مهش بدر ناشده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه