گنجور

 
اسیری لاهیجی

رویش ببین زلف گرفتار آمده

سودای سود کرده ببازار آمده

بینا که عارفست بوحدت بود مقر

اعمی چو منکرست بانکار آمده

چون خانه خالی است ز اغیار از چه باز

پنهان شده ز پرده ببازار آمده

یک نقطه بیش نیست درین دور دایره

مرکز محیط دایره پرگار آمده

آن وحدتست بهر ظهور صفات خویش

ز اعیان ممکنات باطوار آمده

گاهی مسیح گشته بدم زنده میکند

گه ذوالفقار و حیدر کرار آمده

هر ذره بقید اسیری است مبتلا

از مهر نوربخش جهاندار آمده