گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

دوران حیله باز زما روبرو برد

یک نان دهد به ما و هزار آب رو برد

گردون تنگ عیش به یک قرص ساختست

صبح از دهن بر آرد و شامش فرو برد

دوشم که زیر بار جهان بود سال‌ها

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

نبرم منّت کس کاش شرابم نبرد

تشنه میرم به لب بحر که آبم نبرد

جنس ناچیز شود، به که به قیمت نرسد

سوختم خام که کس بوی کبابم نبرد

تو به حرف آیی و من می‌روم از خود چه کنم!

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

امشب که از نم مژه آبم نمی‌برد

در دل خیال کیست که خوابم نمی‌برد!

عمری است پای در گلم از گریه، چون کنم!

این سیل تندِ خانه خرابم نمی‌برد

از ضعف نیست قوّت از خویش رفتنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

کس جان ز زخم خنجر مژگان نمی‌برد

تا زهر چشم یار به درمان نمی‌برد

شب نیست کز چکیدة مژگانم آسمان

از دامنم ستاره به دامان نمی‌برد

جز خضر خطّ یار که سیراب لعل اوست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

لعلت که باغ خنده ازو آب می‌خورد

خون هزار گوهر سیراب می‌خورد

رشک لب تو خون جگر می‌کند به کام

شیری که طفل غنچه ز مهتاب می‌خورد

در پیچشم ز موی میانی که چون نگاه

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

لعل لبت ز خون گهر آب میخورد

از چشمه‌سارِ شیر، شکر آب میخورد

گل‌های اشک بر سر کوی هوس مریز

کاین گلستان ز خون جگر آب میخورد

تا اوج عرش جلوة بی‌بالیم رساست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

آیینه سنگ بود ترا دید و آب شد

آنگاه از فروغ رخت آفتاب شد

روز ازل ز شعلة حسن تو یک شرار

بر آسمان شد و لقبش آفتاب شد

نرگس شنید تا ابدش دیده باز ماند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

اقبال رو نمود و به ما یار یار شد

وین روزگار تیرة ما روزگار شد

پیمان ناشکستة ما با تو تازه گشت

عهد نبستة تو به ما استوار شد

با دانه‌های جوهر تیغ تو دل خوش است

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

آمد بهار و خانه به زندان شریک شد

چاک جگر به چاک گریبان شریک شد

هر تار جامه با تن نازکدلان عشق

در دشمنی به خار مغیلان شریک شد

خوش وقت عندلیب، که تا بوی گل رسید

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

دل از جفای محرم و بیگانه پر نشد

صد دل تهی شد و دل دیوانه پر نشد

چون شیشه سر به سجده نبردم که از غمش

سجّاده‌ام ز اشک چو پیمانه پر نشد

عمریست تا فسانة غم گوش می‌کنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

رسم سرایت نفس ناتوان نماند

تأثیر در قلمرو آه و فغان نماند

عمریست نام اهل وفا کس نمی‌برد

دردا که آتشی هم ازین کاروان نماند

عرض نفس چه می‌بری ای عندلیب زار

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

هر کس به عارض تو خط مشک فام خواند

مضمون تیره بختی ما را تمام خواند

من طفل مشربم ز فنون هنر مرا

چندان سواد بس که توان خطّ جام خواند

در داد جمله را به سر گِرد خوانِ غم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

کج ابروان که چهره به می تاب داده‌اند

از رشک، خم به قامت محراب داده‌اند

کس جان ز زخم خنجر مژگان نمی‌برد

این تیغ را به زهرِ نگه آب داده‌اند

می می‌چکد ز نغمة مطرب، چه آفتند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

عشّاق دل به چین جبینی سپرده‌اند

این قلبگاه را به کمینی سپرده‌اند

دریاب این اشاره که شاهان نامجو

نام بلند خود به نگینی سپرده‌اند

جز مشت خاک قابل این عشق پاک نیست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

آنانکه پی به راه توکّل فشرده‌اند

صاف رضا ز درد تحمّل فشرده‌اند

غافل مشو ز ساغر سرشار التفات

کاین جرعه را ز تیغ تغافل فشرده‌اند

سودای مغزکاوِ دماغ دل مرا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

چشم دلم به عالم بالا گشاده‌اند

در خلوتم دریچه به صحرا گشاده‌اند

طول امل فراخور عرض جمال تست

آغوش موج در خور دریا گشاده‌اند

گلگشت شهر و کوی نیاید ز پای عشق

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

خوبان که شوخی مژه از تیر برده‌اند

طرح نگاه از دم شمشیر برده‌اند

صد ره شکست رنگ و نیامد به رو، ز بیم

این قوم رنگ از گل تعبیر برده‌اند

صبح از جبین طالع ما تیرگی نبرد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

چون خوی دلبران ز عتابم سرشته‌اند

همچون تبسّم از شکرابم سرشته‌اند

شیخم ولیک شوخی طفلانه می‌کنم

کز رنگ و بوی عهد شبابم سرشته‌اند

تا نالة حزین مرا گوش کرده‌اند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

هر کاروان که راه به کوی تو ساختند

بازارها به مصر ز بوی تو ساختند

در بند دین نماند کس از کفر زلف تو

زنجیرها گسست چو موی تو ساختند

رشک آیدم، چه چاره کنم! عاشقی بلاست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

کو غم که ناله را به اثر آشنا کند

الماس را به داغ جگر آشنا کند

ما و فریب گوشة چشمی که از فسون

بیگانه را به نیم نظر آشنا کند

نگذاشت شرم دوست که دل با هزار شوق

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode