گنجور

 
فیاض لاهیجی

چون خوی دلبران ز عتابم سرشته‌اند

همچون تبسّم از شکرابم سرشته‌اند

شیخم ولیک شوخی طفلانه می‌کنم

کز رنگ و بوی عهد شبابم سرشته‌اند

تا نالة حزین مرا گوش کرده‌اند

مرغان چراغ زمزمه خاموش کرده‌اند

کبکان ز نازکی سبق جلوة ترا

صد بار خوانده‌اند و فراموش کرده‌اند

اطفال گل چو گوهر شبنم ز نازکی

حرف ترا خریده و در گوش کرده‌اند

خوبان که گِرد چهره برآورده‌اند خط

این شعله را خوشند که خس‌پوش کرده‌اند

فیّاض از بتان نتوان چشم خیر داشت

آیینه را ببین که چه مدهوش کرده‌اند