گنجور

 
فیاض لاهیجی

چشم دلم به عالم بالا گشاده‌اند

در خلوتم دریچه به صحرا گشاده‌اند

طول امل فراخور عرض جمال تست

آغوش موج در خور دریا گشاده‌اند

گلگشت شهر و کوی نیاید ز پای عشق

این گام را به دامن صحرا گشاده‌اند

ای ماه من برآ که به راهت ستارگان

چشم امید بهر تماشا گشاده‌اند

زاندم که جلوه قسمت نخل بلندتست

خمیازه را بغل به تمنّا گشاده‌اند

بر ما گذر به خاطر پاک تو بسته است

راهی که از دلت به دل ما گشاده‌اند

ز آسیب فتنه بی‌خبران را فراغت است

سیلی است این که بر دل دانا گشاده‌اند

طفل دیار عشق نداند بلوغ چیست

در کودکی زبان مسیحا گشاده‌اند

تا بهر صید عصمت یوسف کنند دام

صد حلقه از کمند زلیخا گشاده‌اند

اینجا گشاد قفل به دست کلید نیست

بر اهل دل دری به مدارا گشاده‌اند

فیّاض جا بر اهل طرب تنگ شد بس است

در بزم غم برای تو صد جا گشاده‌اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode