خوبان که شوخی مژه از تیر بردهاند
طرح نگاه از دم شمشیر بردهاند
صد ره شکست رنگ و نیامد به رو، ز بیم
این قوم رنگ از گل تعبیر بردهاند
صبح از جبین طالع ما تیرگی نبرد
خاصیّت اثر ز دَمِ پیر بردهاند
هر شب فغان به داد دلم زود میرسید
امشب ز من به ناله خبر دیر بردهاند
چشم حیا مدار که این شوخ دیدگان
شرم از نگاه شاهد تصویر بردهاند
آهن دلی، چه باکت از آسیب خستگان
طرح دلت ز جوهر شمشیر بردهاند
آبادی سرای تعلق طمع مدار
زین کارخانه رونق تعمیر بردهاند
زهّاد در نصیحت سوداییان عشق
مغز دماغ حلقة زنجیر بردهاند
فیّاض شاد باد روان ملک که گفت
«سردی ز استخوان تباشیر بردهاند»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیران که دقع قبض طباشیر بردهاند
آب رخ جوان به دم پیر بردهاند
چون من هر آن کسان که نفس کردهاند سرد
نور سحر به نالهٔ شبگیر بردهاند
سرگشتهاند اگرچه به تحصیل تجربه
[...]
جمعی که ره به چشم و دل سیر بردهاند
بیچشمزخم راه به اکسیر بردهاند
با صبح خوش برآی که غفلت گزیدگان
زهر از عروق دل به همین شیر بردهاند
پیران کار دیده درین راه پرخطر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.