گنجور

 
فیاض لاهیجی

آنانکه پی به راه توکّل فشرده‌اند

صاف رضا ز درد تحمّل فشرده‌اند

غافل مشو ز ساغر سرشار التفات

کاین جرعه را ز تیغ تغافل فشرده‌اند

سودای مغزکاوِ دماغ دل مرا

از پیچ و تاب طرّة کاکل فشرده‌اند

نازک ترست شکوه‌ام از بوی گل، مگر

این ناله را ز نالة بلبل فشرده‌اند؟

تا داده‌اند طبع مرا آب و رنگ فکر

خون از رگ هزار تأمّل فشرده‌اند

سودائیان فکر به تشبیه زلف یار

خوناب حسرت از دل سنبل فشرده‌اند

تا چهره‌اش به آب نزاکت سرشته شد

از لاله رنگ و نازکی از گل فشرده‌اند

در عهد زلفش از رگ اندیشه اهل فکر

سودای امتناع تسلسل فشرده‌اند

دلدادگان عشق ز شریان آرزو

خون فساد عرض تجمّل فشرده‌اند

مردان عشق در گذر سیل حادثات

پای ثبات سخت‌تر از پل فشرده‌اند

فیّاض آبروی دو عالم مجرّدان

از گوشة ردای توکّل فشرده‌اند