گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

آتش به جان فکنده رخت آفتاب را

زلف تو کرده خون به جگر مشک ناب را

امروز چیزی از نسپاری به خویشتن

روز جزاکس از تو نخواهد حساب را

دایم ز درد نقص دل من بر آتش است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

نادیدن جمال تو مشکل بود مرا

مژگان بهم زدن تپش دل بود مرا

آهی که سرکشد ز لبم شاخ سنبلی ست

از بسکه دل به زلف تو مایل بود مرا

همچون حباب در رفتن ز خویشتن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

رشک آیدم به عشق خداداد عندلیب

در ناله نیست هیچ کس استاد عندلیب

اشکم گلاب گشته ز مژگان فرو چکد

هر گه به گوش دل شنوم داد عندلیب

گلریزوار از نفسم شعله می جهد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب

خوابانده ام به سرمه چو سوسن زبان خویش

در زنگ خامشی شده تیغم سیاه تاب

بگرفت نور بدر نقاب کلفت به رو

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

افتاد عکس عارضت ای مه جبین در آب

شد موسم بهار گل آتشین در آب

شمشیر موج تیغ سیه تاب می شود

شوید سیاه بخت غمت گر جبین در آب

با اشک ریزد از مژهٔ صافست گر دلت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

فصل خزان رویم به سیر کنار آب

فواره گلبنی است که دارد بهار آب

عزلت گزین و منزلت خویش را ببین

در گل زجوی بیشتر است اعتبار آب

ای من اسیر عالم رندی که باشدش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است

غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است

یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن

پیراهن تحمل عاشق دریدنی است

از آبیاری مژه ام چون گل چراغ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟

دانسته ای که زندگیت را مآل چیست؟

بی بهره نیست هیچ کس از روشنی چو ماه

جز فیض عام حاصل کسب کمال چیست؟

بر روی خواب غفلت دلها زند گلاب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است

دل عندلیب گلشن رنگ پریده است

دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ

هر لاله بسملی است که در خون تپیده است

آن بیخودی که محرم بزم وصال اوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست

دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست

در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش

از بسکه گشته است نمایان پدید نیست

در خط نهان شده است تو را آب و رنگ حسن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

از دور عشقباز ترا می توان شناخت

دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت

هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست

آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت

شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

رفتن زخود به دشت جنون هادی من است

طومار آه محضر آزادی من است

از جوش درد منبع غم های عالمم

هر دل که در فغان شده فریادی من است

طرح مرا زمانه ز رنگ پریده ریخت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

آرامم از خط تو رمیدن گرفته است

تا نکهت بهار دمیدن گرفته است

خون دلم ز پنجهٔ مژگان به راه او

دامان انتظار چکیدن گرفته است

صهبا به بزم تا نرسیده است نارس است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست

چشم تری که محو تماشای بیخودیست

در محشر شهادتیان نگاه او

دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست

بی رنگ باش تا سبک از خویشتن روی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست

تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست

ترسیده چشم آینه رویان روزگار

از صافیی که با قدرانداز شست تست

قمری همین نه در گلوی تو است طوق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست

گویم برهنه سرو چو او جامه زیب نیست

از دود آه کرده سیه خیمه ها بلند

در گرم سیر عشق دل ما غریب نیست

در آرزوی آنکه غبار رهت شود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت

لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت

بوی بهار مهر دهد جور گل رخان

از آب تیغ او گل چاک جگر شکفت

با یاد عارض تو زفیض بهار عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست

این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست

پاشیدن از خجالت رخسار او به خاک

طور نیازپاشی گلهای باغ ماست

ارواح قدسیان دم پروانگی زنند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

از گفتگو اشاره به دل آشناتر است

ابروی او ز چشم سیه خوش اداتر است

از شخص سایه می گذرد ابتدای روز

زلفش ز قد در اول خوبی رساتر است

قمری چو عندلیب گریان دریده نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

با بال شوق در چمن قدس طایر است

دل گر به راه بی خبریها مسافر است

دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم

در چار موجه کشتی تن از عناصر است

گشتم چو آینه همه جان از خیال دوست

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode