گنجور

 
جویای تبریزی

با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است

دل عندلیب گلشن رنگ پریده است

دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ

هر لاله بسملی است که در خون تپیده است

آن بیخودی که محرم بزم وصال اوست

بوی گل است یا نفس آرمیده است

در طالع کسی که بود داغ مهر او

چون صبح از نخست گریبان دریده است

در چشم آن که واله نیرنگ رنگ نیست

آز از شفق چو دامن در خون کشیده است