گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۷

 

ای بوده در قفای تو دایم دعای من

بیگانگی مکن که شدی آشنای من

دست از جفا بدار، وگرنه دعا کنم

تا داد من ز تو بستاند خدای من

گر من دعا کنم به سحرگاه، وای تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۸

 

کم زان که جان به کوی تو دانیم سوختن

گر جمله وام را نتوانیم توختن

گر تو نظاره آیی و یا پرسش کنی

ما را کدام چاره به از جامه دوختن؟

در پرده پوشی ام چه کنی کوشش، ای رقیب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۲

 

ای آشنا، درین چه بی بن نظاره کن

تا اندرو نگون نفتادی کناره کن

تا کی به جهد چاره مال و درم کنی؟

گر ممکنت بود ز پی عمر چاره کن

تاج سر فلک چه نظاره کنی به فرق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷۵

 

خون گریم ار چه از ستم بیکران تو

هم خاک روبم از مژه بر آستان تو

بسیار آبگینه دلها شکسته ای

زین جرم سنگ شد دل نامهربان تو

جان رفت و نه وصال توام شد نه عیش خوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷۶

 

هر جا که لب به خنده گشاید دهان تو

خونابه ایست از لب چون ناردان تو

ای بس عنان که بر سر کوی تو شد ز دست

کز راه جور باز نتابد عنان تو

شد خانمان صبر همه غارت و خراب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷۷

 

کس چون جهد ز گیسوی همچون کمند تو

جایی که آن کمند شود پای بند تو

آموخت چشمهای مرا گریه های تلخ

در دیده خنده های لب نوشخند تو

شویم ز گریه روی زمین را که هست حیف

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷۸

 

گر باده می خورم به سر من خمار تو

ور در چمن روم به دلم خارخار تو

خون شد ز نالشم جگر سنگ و همچنان

با سنگ خویشتن دل با استوار تو

از دیدن تو مست و خرابم تمام روز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷۹

 

هر شب منم فتاده به گرد سرای تو

تا روز آه و ناله کنم از برای تو

روزی که ذره ذره شود استخوان من

باشد هنوز در دل تنگم هوای تو

هرگز شب وصال تو روزی نشد مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۰

 

بوی وفا ز طره عنبرفشان تو

عشاق را نه جز ستم بیکران تو

شب نیستی که می نکنم تا به وقت صبح

افغان ز جور غمزه نامهربان تو

برق از نفس گشایم و ژاله زنم ز اشک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۱

 

مست آمد آن نگار که ما مست روی او

دیوانگیست کار من از جستجوی او

با خود برید چشم من از روی مردمی

گر آرزو کنید که بینید روی او

بر خاک کوی وی دل من دوش گم شده ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۲

 

عشق نوست و یار نوست و بهار نو

زان روی خوب روز نو و روزگار نو

چون در نیاید از در من نوبهار من

زانم چه خوشدلی که در آید بهار نو

در نوبهار چون تو نه‌ای در چمن مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۳

 

سوی شکار، ای پسر نازنین، مرو

رحمی بکن به این دل اندوهگین مرو

شیران نیند مرد تو، چون غمزه می زنی

بر آهوان خسته به آهنگ کین مرو

بگذار تا به خویشتن آیم ز بیهشی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴۷

 

من بهر تو به دیده و دل خانه ساخته

از من تو خویش را ز چه بیگانه ساخته

شانه چرا به مو رسدت، وه که اره باد

بر فرق آنکه بهر تو این شانه ساخته

ماییم رخنه کرده دل از بهر نیکوان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴۸

 

ای عشقت آتشی به همه شهر درزده

و آن آتش از درونه من شعله بر زده

هر روز چشم مست تو در کاروان صبر

بیرون کشیده تیغ و ره خواب و خور زده

مژگان تو به هر زدن چشم بهر قتل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷۴

 

هرروز کآفتاب برآرد زبانه‌ای

بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانه‌ای

نظاره بر رخ تو کنم گر ببینمت

باری ز چاوشان بخورم تازیانه‌ای

از دوستی تو به سر کوی تو نماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۶

 

سر در خمار، شب به کنار که بوده‌ای؟

لب‌ها فگار، همدم و یار که بوده‌ای؟

سنبل به تاب رفته و نرگس به خواب ناز

شب تا به روز باده‌گسار که بوده‌ای؟

شمع مراد من نشدی یک شبی تمام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۷

 

ای ده یکی ز خوبی تو مه، چگونه ای؟

وز هر دو هفته ماه یکی ده، چگونه ای؟

گفتم رسم در آخر آن مه به نزد تو

آخر رسید، ای صنم، آن مه، چگونه ای؟

تا چند گوییم نرسیده ست گاه وصل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۰

 

گرچه به هر سخن دلم از تن ربوده‌ای

با این همه بگوی، که جانم فزوده‌ای

چشمت به غمزه بردن دل‌ها نمونه‌ای‌ست

تا تو بدین بهانه چه دل‌ها ربوده‌ای!

رویت درون پرده و صد پرده چاک از او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۱

 

تو شوخ هر کجا لب خندان گشوده ای

از دل بسی گره که به دندان گشوده ای

آب حیات می رودت در سخن که لب

گویی ره آب چشمه حیوان گشوده ای

ما چون زییم بیش که از بهر جان ما

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹۲

 

آن دل خراب شد که تو آباد دیده‌ای

وان سینه غم گرفت که تو شاد دیده‌ای

بازارِ عیش و خانهٔ هستی و کویِ عقل

ویرانه‌ها شد آن همه کآباد دیده‌ای

عمری‌ست تا به دامِ بلایی اسیر ماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱