گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آشنا، درین چه بی بن نظاره کن

تا اندرو نگون نفتادی کناره کن

تا کی به جهد چاره مال و درم کنی؟

گر ممکنت بود ز پی عمر چاره کن

تاج سر فلک چه نظاره کنی به فرق

چون خشت زیر سر نهد آنگه نظاره کن

بر لوح خاک احسن تقویم چون تویی

در خویشتن شمار سپهر و ستاره کن

بگذر ز دهر و عنصر و اجرام، چرخ را

پیش عروس همت خود پیشکاره کن

چون ز آفتاب و مه تو بهی، گر شوی چراغ

سیلی به نور گو، به زبان صد حراره کن

ور خار بهر مطبخ تجرید می کشی

طوبی و سدره بشکن و بر پشتواره کن

دل گوهری ست، گر به رگ راست بندیش

آن رشته را بتاب و درین سنگ پاره کن

خسرو، به سیم معنی اگر در رسیده ای

آن سیم را به گوش دلت گوشواره کن