گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر شب منم فتاده به گرد سرای تو

تا روز آه و ناله کنم از برای تو

روزی که ذره ذره شود استخوان من

باشد هنوز در دل تنگم هوای تو

هرگز شب وصال تو روزی نشد مرا

ای وای بر کسی که بود مبتلای تو

جان را روان برای تو خواهم نثار کرد

دستم نمی دهد که نهم سر به پای تو

جانا، بیا ببین تو شکسته دلی من

عمری گذشته است منم آشنای تو

بر حال زار من نظری کن ز روی لطف

تو پادشاه حسنی و خسرو گدای تو