گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گرچه به هر سخن دلم از تن ربوده‌ای

با این همه بگوی، که جانم فزوده‌ای

چشمت به غمزه بردن دل‌ها نمونه‌ای‌ست

تا تو بدین بهانه چه دل‌ها ربوده‌ای!

رویت درون پرده و صد پرده چاک از او

شادی به روزگار کسی کِش نموده‌ای

بالین گردناک مرا طعنه می‌زنی

جانا، به تکیه‌گاه غریبان نبوده‌ای

آسان مگیر آه و دم سرد من، از آنک

خردی و گرم و سرد جهان نآزموده‌ای

گفتی که خون به دست خودت ریز، ای رقیب

شکرانه بر من است که از وی شنوده‌ای

کی داند انده شب تنهانشستگان؟

ای آن که مست در بر جانان غنوده‌ای

ای مرغ آب، عربده دریات سهل بود

پروانه‌وار سینه بر آتش نسوده‌ای

بد گفت عاشقانت چنین کرد، خسروا

رنجه مشو که کِشته خود را دروده‌ای

 
 
 
مجد همگر

ای شمع اگر نه محنت عشق آزموده ای

از راه دیده راز دلت چون نموده ای

پروانه را بسوختی و یافتی جزا

تخمی که کاشتی بر آن خود دروده ای

از عاشقان تو رسته تری زانکه روزها

[...]

جامی

زان تازه خط سبز که بر لب فزوده‌ای

هوش و خرد به تازگی از ما ربوده‌ای

خضر است آن نه خط که ز لعل حیات‌بخش

دیگر به آب زندگیش ره نموده‌ای

خط و لبت که خضر و مسیحند هم‌نفس

[...]

هلالی جغتایی

ای آنکه در نصیحت ما لب گشوده‌ای

معلوم می‌شود که تو عاشق نبوده‌ای

هر طعنه‌ای که بر دل آزرده کرده‌ای

بر زخم ما جراحت دیگر فزوده‌ای

گفتی: اگر دل تو ربودم به صبر کوش

[...]

غالب دهلوی

دارم دلی ز غصه گران‌بار بوده‌ای

بر خویشتن ز آبله چیزی فزوده‌ای

دل آن بلا کزو نفسی برق خرمنی

بخت آنچنان کزو اثر مرگ دوده‌ای

از بهر خویش ننگم و دارم ز بخت چشم

[...]

بلند اقبال

روی تو را ندیده دلم را ربوده ای

در دلبری چه چابک و چالاک بوده ای

دین ودلی سراغ ندارم دگر به کس

غارت همی ز بسکه دل ودین نموده ای

داری کجا ز حالت شب های ما خبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه