گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر باده می خورم به سر من خمار تو

ور در چمن روم به دلم خارخار تو

خون شد ز نالشم جگر سنگ و همچنان

با سنگ خویشتن دل با استوار تو

از دیدن تو مست و خرابم تمام روز

جان می کنم تمام شب اندر خمار تو

بیرون جهان سمند که پیشت به صد هوس

مردن به پای خویشتن آید شکار تو

دل راتب غم تو چو بی من نمی خورد

شرمنده دلم من و دل شرمسار تو

عمرم به یاری سگ کوی تو شد به سر

روزی نگفتیش که چگونه ست یار تو

داغ تو دارم ار نکنم خدمتی دگر

کم زانکه با زمین برم این یادگار تو

بهر کدام روز بود عقل و جان و دل

گر این متاع خرج نگردد به کار تو

صد پاره شد چو غنچه دل خسرو و هنوز

باری گلی کشفت مرا در بهار تو

 
 
 
قطران تبریزی

ای شهریار یار تو بس کردگار تو

اندیشه نیست گر نبود خلق یار تو

تو دستگیر خلقی واو دستگیر تو

تو گوش دار خلقی و او گوش دار تو

ایزد ترا ز خلق جهان اختیار کرد

[...]

مسعود سعد سلمان

ای اختیار عالم در اختیار تو

وی پیشوای ملک و ملک پیشکار تو

بر آسمان دولت قطب کفایتی

بسته مدار مملکت اندر قرار تو

خورشید گشت همت گردون فروز تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای روزگار ساخته آموزگار تو

روز جهان برآمده در روزگار تو

تو شهریار و خسرو خلق زمانه‌ای

واندر زمانه نیست کسی شهریار تو

کار زمانه ساخته کردی به عدل خویش

[...]

وطواط

ای آنکه از کمال تو در روزگار تو

همچون بهشت گشته بلاد و دیار تو

انصاف کی بود که کشد جور روزگار

مداح پایگاه تو در روزگار تو ؟

بازی کزو شکار تو مرغی بود حقیر

[...]

ادیب صابر

ای اختیار دین و سخا اختیار تو

تو افتخار خلق و به خود افتخار تو

حاصل شود مراد دو عالم به یک نظر

آن را که دید طلعت تو روز بار تو

ایزد گواست بر من و بر اعتقاد من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه