هرروز کآفتاب برآرد زبانهای
بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانهای
نظاره بر رخ تو کنم گر ببینمت
باری ز چاوشان بخورم تازیانهای
از دوستی تو به سر کوی تو نماند
ناشسته ز آب دیده من آستانهای
افتاده راه من به دل و گنج معرفت
گشت از خیال سیمبران دردخانهای
سوز درون کز او جگر من کباب شد
بیرون جهد ز هر ته مویی زبانهای
مردن به کوی تو هوسم میکند، ولی
یابم اگر چو دیدن رویت بهانهای
بیداریام بکشت که هرروز ازین خمار
باشیم گه خراب چو مست شبانهای
خوابم نماند بو که رسد خواب آخرم
آغاز کن ز لازمه من فسانهای
خسرو مرو به باغ که از ناله تو دی
مرغان نخوردهاند به گلنار دانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات عمیق عاشقانه و دردهای ناشی از عشق میپردازد. آفتاب هر روز یادآور عشق است و او در غم عشق خود به سر میبرد. عاشق آرزو دارد که چهره معشوق را ببیند و در عشق او دچار مشکلاتی شدهاست. او از دوستی و عشق به معشوق میگوید و از گریههای شبانه و دلتنگی برای او شکایت میکند. همچنین به غم و آتش درونش اشاره میکند که جگرش را میسوزاند و آرزوی مردن در کوی محبوبش را دارد. در نهایت، شاعر از بیخوابی و حال خراب خود به دلیل عشق میگوید و به مرغان اشاره میکند که به خاطر ناله او، نه به گل دانهای دست میزنند. این شعر بازتابی از اضطراب و شوق عاشقانه است.
هوش مصنوعی: هر روز که خورشید طلوع میکند، شعلهای از نور و زندگی نمایان میشود و این در حالی است که در گوشهای از دل، عشق و غم وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر یک بار تو را ببینم، با نگاه به چهرهات طوری مجذوب میشوم که گویی از عذاب و زخمهای عشق به من ضربهای میخورد.
هوش مصنوعی: از دوستیات، دیگر در کوی تو چیزی نمانده و آستانه در خانهات، از اشکهای من خیس و ناتمام است.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگیام، قلب من به معرفت و دانش دست یافت و این آگاهی از تصورات و چارچوبهای فریبنده بیرون آمد.
هوش مصنوعی: سوزش درون من باعث شد که دل و جگرم بسوزد. از هر گوشهای که میتوانم، شعلهای به چشم میزند.
هوش مصنوعی: مردن در کوی تو را آرزو دارم، اما اگر بتوانم بهانهای برای دیدن چهرهات پیدا کنم، خیلی خوشحالتر میشوم.
هوش مصنوعی: بیداری من باعث شده که هر روز در این حالت خمار و بیحال باشم، گویی که شبها مانند یک شرابیزده در حالت سرمستی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: خوابم نمیآید و احساس میکنم که خواب آخرم نزدیک است. بنابراین، ای محبوب، داستانی درباره من بفرما تا این لحظات را باز کنم.
هوش مصنوعی: ای خسرو، به باغ نرو، چون پرندگان به خاطر ناله و سیاهدلی تو، دیگر دانهای در گلنار نخوردهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
انصاف دادهام که به خوبی یگانهای
واندر جهان به حیله و افسون فسانهای
پاکیزهتر ز غنچه گل بر بنفشهای
پوشیدهتر ز دانه در در خزانهای
شاخی است دلبری که تو آن را شکوفهای
[...]
ای از جمال حسن تو عالم نشانهای
مقصود حسن توست و دگرها بهانهای
نقاش را اگر ز جمال تو قبله نیست
مقصود او چه بود ز نقشی و خانهای
ای صد هزار شمع نشسته بدین امید
[...]
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی چه التفات نمودی به خانهای؟
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانهای
بویی ز وصل اگر به مشامش نمیرسید
[...]
مرغ دلم به زلف تو تا ساخت خانهای
یکباره کرد از من مسکین کرانهای
مرغ از برای دانه فتد در کمند شوق
زلفش کمند دل شد و آن خال دانهای
دل بستد از دو دستم و در پای غم فکند
[...]
شبها من و خیال تو و کنج خانهای
با خود ز گفتوگوی تو هردم فسانهای
کردند عاشقان بحلت خونشان بریز
هردم چه حاجت است که جویی بهانهای
سوزد زبان خامه گه شرح اشتیاق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.