گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای بوده در قفای تو دایم دعای من

بیگانگی مکن که شدی آشنای من

دست از جفا بدار، وگرنه دعا کنم

تا داد من ز تو بستاند خدای من

گر من دعا کنم به سحرگاه، وای تو

گر دست من نگیری، صد بار وای من

تو از برای عشقی و عشق از برای تو

من از برای دردم و درد از برای من

تو پادشاه حسنی و خسرو گدای تو

ای جان، بگو که کیست فقیر و گدای من؟