گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کس چون جهد ز گیسوی همچون کمند تو

جایی که آن کمند شود پای بند تو

آموخت چشمهای مرا گریه های تلخ

در دیده خنده های لب نوشخند تو

شویم ز گریه روی زمین را که هست حیف

کافتد به خاک سایه سرو بلند تو

ای پندگو که گوییم از عشق او بخیز

چون دل به جای نیست، چه خیزد ز پند تو

تا کی هنوز در دلت از خسته غبار

کز خون دل نشاند غبار سمند تو

دل تنگیم بکشت، مفرمای عیب اگر

تنگ است این قبا به تن ارجمند تو

دلهاست آخر این، نه سپند، اینچنین مسوز

یک پند من به گوش کن، ای من سپند تو

گو تا به روح من کند از بعد مردنم

کش گر بود نصیبه ز حلوای قند تو

گرد آر زلف را که ز عالم برون گریخت

خسرو هنوز می نجهد از کمند تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو

رغبت نمی‌کند به شکر دردمند تو

محتاج قید نیست، که زندانیان عشق

بیرون نمی‌روند به جور از کمند تو

کشتند در کنار چمن سروها بسی

[...]

محتشم کاشانی

ای گردن بلند قدان در کمند تو

رعنائی آفریده قد بلند تو

بر صرصری سوار وز دل می‌برد قرار

طرز گران خرامی رعنا سمند تو

خوش نرخ خندهٔ تو به بازار آرزو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
میلی

با آنکه آزموده ترا دردمند تو

هر دم فریب می‌خورد از زهرخند تو

باشد هم از فریب محبت که افکند

خود را به دست و پای اسیران، کمند تو

از بس که می‌کشند ز هر سو کمند شوق

[...]

حزین لاهیجی

صید از حرم کشد، خم جعد بلند تو

فریاد از تطاول مشکین کمند تو

شد رشک طور از آمدنت کوی عاشقان

بنشین، که باد خردهٔ جان ها سپند تو

مشکل شده ست کار دل از عشق و خوش دلم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

جان کیست تا که سر بکشد از کمند تو

دل چیست تا بجان نشود پای بند تو

دیوانه هوای تو فرزانه جهان

آزاد بنده ای که بود در کمند تو

ای هشت خلد در خم زلفین تو نهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه