مست آمد آن نگار که ما مست روی او
دیوانگیست کار من از جستجوی او
با خود برید چشم من از روی مردمی
گر آرزو کنید که بینید روی او
بر خاک کوی وی دل من دوش گم شده ست
یک ره طلب کنید دل از خاک کوی او
خواهید تا چو من نشوید از بلای هجر
در من نگه کنید و ببینید سوی او
گر تلخ پاسخی دهد از خوی تلخ خویش
هم بشنوید و تلخ مدانید خوی او
گر هیچ نیست، پیش نسیم صبا روید
بر خسرو شکسته رسانید بوی او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی شاعر برای معشوقی است که او را بسیار دوست دارد. شاعر به حالت مستی اشاره میکند که از عشق به معشوق بر او عارض شده و برای یافتن او سعی میکند. او به وضوح میگوید که حتی اگر مردم نگاهش کنند، باز هم به یاد معشوقش است و دلش در کوی او گم شده است. شاعر همچنین از تلخی و سختی هجران میگوید و از دیگران میخواهد که اگر جواب تلخی از معشوق دریافت کردند، آن را تحمل کنند و بداند که این تلخی بخشی از ذات اوست. در نهایت، شاعر آرزو میکند که بوی معشوق را از نسیم صبا بگیرند و به او برسانند.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که ما به خاطر او مجنون شدهایم، به حالت مستی به سراغ ما آمده است و این حال و روز من از عشق و گشتن به دنبال او ست.
هوش مصنوعی: چشمم از نگاه مردم و دنیا جدا شده است، اگر آرزو دارید که چهره او را ببینید.
هوش مصنوعی: دیروز دل من در راه کوی او گم شد. لطفا یک بار دیگر دل را جستجو کنید، در جایی که او زندگی میکند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهید مانند من از درد جدایی رنج بکشید، به من نگاه کنید و ببینید چگونه به سوی او میروم.
هوش مصنوعی: اگر کسی با شما تلخ و بیمحبت سخن بگوید، از روی تلخی درون خودش این سخنان را میگوید، پس به تلخی او توجه نکنید و آن را به خودتان نگیرید.
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیزی هم نباشد، نسیم صبا به سمت او میوزد و بوی دلانگیزش را به عشقهای شکسته میرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای برده آب از گل خودروی روی او
خوشتر ز قندهار وز مشگوی کوی او
بر بوی این بباغ بخفتم هزار شب
تا بو که یابم از گل شب بوی بوی او
از چشم او همیشه بلاجوی خلق زد
[...]
ترکی که خوشترست ز مشکوی کوی او
سروی که هست چون گل خود روی روی او
گر جای سرو جوی بود پس چه ساختند
از دیده عاشقا بلا جوی جوی او
آورد گرد ماه خطی کز جلال اوست
[...]
ای بیخبر ز نفحهٔ گلزار بوی او
آخر بنال زار سحرگه به کوی او
از بس که کردهام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمندهوار میگذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
[...]
ماهی که آفتاب ندیدست روی او
چون غنچه باد هم نشنیدست بوی او
از مثل او سخن مکن ای دل که این سخن
آیینه هم نیارد گفتن به روی او
رویی چنانکه گویی مشّاطه میکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.