گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مست آمد آن نگار که ما مست روی او

دیوانگیست کار من از جستجوی او

با خود برید چشم من از روی مردمی

گر آرزو کنید که بینید روی او

بر خاک کوی وی دل من دوش گم شده ست

یک ره طلب کنید دل از خاک کوی او

خواهید تا چو من نشوید از بلای هجر

در من نگه کنید و ببینید سوی او

گر تلخ پاسخی دهد از خوی تلخ خویش

هم بشنوید و تلخ مدانید خوی او

گر هیچ نیست، پیش نسیم صبا روید

بر خسرو شکسته رسانید بوی او

 
 
 
قطران تبریزی

ای برده آب از گل خودروی روی او

خوشتر ز قندهار وز مشگوی کوی او

بر بوی این بباغ بخفتم هزار شب

تا بو که یابم از گل شب بوی بوی او

از چشم او همیشه بلاجوی خلق زد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
فلکی شروانی

ترکی که خوشترست ز مشکوی کوی او

سروی که هست چون گل خود روی روی او

گر جای سرو جوی بود پس چه ساختند

از دیده عاشقا بلا جوی جوی او

آورد گرد ماه خطی کز جلال اوست

[...]

عراقی

ای بی‌خبر ز نفحهٔ گلزار بوی او

آخر بنال زار سحرگه به کوی او

میلی

از بس که کرده‌ام گله هر جا ز خوی او

شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او

شرمنده‌وار می‌گذرد چون به من رسد

تا آنچه کرده است نیارم به روی او

قاصد به من مگو خبر التفات یار

[...]

فیاض لاهیجی

ماهی که آفتاب ندیدست روی او

چون غنچه باد هم نشنیدست بوی او

از مثل او سخن مکن ای دل که این سخن

آیینه هم نیارد گفتن به روی او

رویی چنانکه گویی مشّاطه می‌کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه