کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - ایضا له
ای عزم تیز تار تو چون عمر درشتاب
چون کار روزگار عطای تو بیحساب
هم نوک خامة تو شده مبدع الصّور
هم دست منّت تو شده مالک الرّقاب
باد شمال کرده به لطف تو انتما
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - وله ایضا
ای سروری که مخزن اسرارغیب رابهتر
بهتر کلیدخاطر مشکل گشای تست
آنجاست نزهت دل و دانش که روی تست
وانجاست قبلة مه واختر که رای تست
عزم تو جز منازل اقبال نسپرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - وله ایضا
جانم که در شکنجۀ هجران معذّبست
وجه خلاص او ز لقای مهذّبست
آن مقبل زمانه و مقبول خاص و عام
کز مکرمات ذات شریفش مرکّبست
آن نیک خواه خلق که لفظ مبارکش
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - وله ایضا
منعم بهاء دین که به ذات تو قائمست
هر چ آن ز جنس دانش و فضل و براعتست
کشتی به آب لطف بسی تخم مردمی
زان بر خوری به کام که اصل این زراعتست
در خدمت وزیر ز بهر صلاح من
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا
در شعر من بعیب نگیرند اهل فضل
گر جای جای قافیه بعضی مکرّرست
معنی سر سخن بود و قافیه تنش
بر یک تر ازو او دوسر، آن چون دو پیکرست
گر قافیه دو باشد و معنی یکی بدست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۶۸ - ایضا له
صدرا چو آرزوی دعا گو به خدمتت
از حد برفت و مدّت هجران دراز گشت
آمد به درگه تو و چون بار تنگ بود
بوسید آستان و دعا گفت و بازگشت
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۶۹ - ایضا له
آمد رهی به خدمت و تادیر گه نشست
وانگه ندیده چهرة مخدوم بازگشت
راهی دراز بود و ز تاثیر آفتاب
چون سنگ بود کآمد و چون موم بازگشت
آمد به درگهت متظّلم ز روزگار
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۷۵ - وله ایضا
صدرا روا مدار ز انعام خود مرا
مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ
هر روز بامداد نهم رخ به درگهت
یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ
چندین هزار تیر معانی ز شست طبع
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۲ - ایضا له فی صفة الفرس
صوفی نهاد عادت اسبم تو کّلست
قانع بود بهر چه خداداد، می خورد
نه رسم ادّخار شناسد نه جمع لوت
هر چه آیدش بدست بننهاد می خورد
بی زحمت غراره و انبار و توبره
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳ - ایضا له
ای صدر روزگار به عهد تو روزگار
خون دلم بشادی هر خس چه می خورد ؟
روزی ز روی لطف نگویی که خود فلان
در حالتی چنین خود رده کس چه می خورد؟
از خورد چونکه جانوران را گزیز نیست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۴۵ - کتب الی امیر عزّالدّین علی شیر ابن بابویه
ای آنکه خاک پای ترا روشنان چرخ
دایم بمیل شعشعه چون توتیا برند
آنجا که جفت ساز سرخامه ات بود
لحنی بود تمام که نام نوا برند
افهام را بساحل ادراک راه نیست
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - وله ایضا
ای آنکه از مدارج مدح تو قاصرست
هر رتبتی که ناطقه تصویر می کند
کلکت نقاب در رخ خورشید می کشد
خط تو پای عقل بزنجیر می کند
هر کس که دید دولت بیدار را بخواب
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۵۶ - وله ایضا
ای پیشوای شرع که ایناء روزگار
از بهر دفع ظلم بتو النجا کنند
ارباب فضل ملتزم منّتی شوند
در خدمت تو گر بمثل جان فدا کنند
احوال روزگار از آن شد که بعد ازین
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۶۴ - وله ایضا
مولی قوام دین که بر اقلیم حلّ و عقد
کلک گره گشای تو فرمان روا بود
تر گردد از حیای کفت ابر هر زمان
وین قطره ها کزو بچکد از حیا بود
با طبع تو مثل نتوان زد ز موج بحر
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - وله ایضا
صدر کبیر عالم عادل ضیاء دین
ای آنکه کار تو همه جود و سخا بود
تا آب خامۀ تو خورد بوستان ملک
لابد نبات او همه نصرت کیا بود
پیش نسیم خلق تو گر مشک دم زند
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۶۶ - وله ایضا
در مدح تو اگر چه مجالی فسیح بود
وین بنده را زبان عبارت فصیح بود
چندان که خواستم که کنم نظم مدحتی
نه معنی غریب و نه لفظی ملیح بود
چون بادپای خوشرو اندیشه گرم کرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸ - وله ایضا
قدری شراب از رضیّ الّدین بخواستم
میداد وعده مدّتهای مدید بود
ناگاه دوش وعدة خود را وفا نمود
والحق ز خرّمی شب من روز عید بود
دیدم غلامکی و یکی ظرف مختصر
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - وله ایضا
خورشید ذرّه پرور، شاه هنر نواز
ای آن که در جهان چون تو صاحبقرآن نبود
خورشید کو بتیغ زدن بر سر آمدست
در جنب دست و بازوی تو همچنان نبود
چون آفتاب از تو توانگر شد، آنکه را
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۱۱ - وله ایضا
ای کاینات در نظر همّتت حقیر
دیوار آسمان ز معالیّ تو قصیر
نزهتگه خرد ز خیالت ، دماغها
بستانسرای خلد ز اندیشه ات، ضمیر
هم عقل را هدایت لفظ تو رهنمای
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۲۲ - ایضا له
در جستن رضای تو عمری بقدر وسع
بردم بکار هر چه توانستم از حیل
مقدور آدمی دل و تن باشد و زبان
کردم برای خدمت تو هر سه مبتدل
تن خدمت تو کرد و زبان مدحت تو گفت
[...]